باغ ۲ ۳۳ام ۳۸ بیت

در ذکر مبارزت و شهادت جناب حبیب بن مظاهر اسدی رحمة الله

زهیر از جهان چون به پرداخت جای
حبیب گزین گشت رزم آزمای
بیت ۱
مر آن پیر فرّخ که بادش درود
ز اصحاب پیغمبر پاك بود
بیت ۲
که در کودکی شاه بطحا دیار
بپرورده او را بسی در کنار
بیت ۳
بسی بوسه داده به چشم و سرش
به هر جمع بوده ستایش گرش
بیت ۴
پرستنده‌ای بود شب زنده دار
شه اولیا را به جان دستیار
بیت ۵
کتاب خدا را ز بر داشتی
به طاعت شب و روز بگذاشتی
بیت ۶
به هر شب در آن پیر فرّخ گهر
یکی ختم قرآن نمودی ز بر
بیت ۷
برادرْش خواندی همال بتول
وزو شاد بودی روان رسول
بیت ۸
فزون بر گذشته بدو ماه و سال
ز پیری خمیده قَدش چون هلال
بیت ۹
چو دستوری آن پیر فرخنده خواست
بدو گفت شاهنشه داد راست
بیت ۱۰
که ای عم میفزا مرا رنج و درد
همان تا دگر کس بجوید نبرد
بیت ۱۱
نوانی تو را تاب پیکار نیست
شتابت به مرگ خود از بهر چیست
بیت ۱۲
فِراقت مرا پشت می‌بشکند
همان کوی آباد ویران کند
بیت ۱۳
یکی کهنه تیغی تو در دست من
روانگاه و تن سوزِ زشت اهرمن
بیت ۱۴
به مرگ تو ای پیر مرد سره
نگون گرددم رایتِ میسره
بیت ۱۵
مرا یادگاری تو از بوتراب
چو بینمْت یاد آوَرَم ز آن جناب
بیت ۱۶
بدو گفت پیر ای خداوند من
ببین بر دلِ آرزومند من
بیت ۱۷
برآر از شهادت مرا کامِ جان
سرافراز گَردان بهر دو جهان
بیت ۱۸
مرا موی از آن گشت کافورگون
که رنگین شود در رکابت به خون
بیت ۱۹
به پیرانه سر نوجوانی کنم
پس از مرگ خود کامرانی کنم
بیت ۲۰
جوانان چو دادند جان شادمان
چرا پیر مردان نبازند جان؟
بیت ۲۱
من از کوفه بهر همین آمدم
به جانبازی شاه دین آمدم
بیت ۲۲
به ناچار شه داد دستوریش
اگر چند غمگین بُد از دوریش
بیت ۲۳
سوار جوان نیروی پیر سر
بیامد به ميدان و چون شیر نر
بیت ۲۴
خروشید کای لشکر سنگدل
که پیغمبر است از شما تنگدل
بیت ۲۵
جهانجو حبيب مظاهر منم
شهنشاه را یار و ناصر منم
بیت ۲۶
چو آرم به مردی کمر بر میان
نترسم ز صد بیشه شیر ژیان
بیت ۲۷
چو شمشیر در پهنه‌ی کین زنم
سر و ترك مردان به خاك افكنم
بیت ۲۸
اگر چند از سالخوردی نوان
بر از خود ندانم یکی پهلوان
بیت ۲۹
بسی سرد و گرم جهان دیده‌ام
من از مرگ هرگز نترسیده‌ام
بیت ۳۰
منم سر فِشان تیغ دست یلی
یکی جان نثار از حسین علی
بیت ۳۱
فرستید گُردی به میدان کار
که مردیِ هر کس شود آشکار
بیت ۳۲
بگفت این و بر دشمنان حمله کرد
بیفکند برخاك شصت و دو مرد
بیت ۳۳
یکی زشت مرد تمیمی نژاد
بیفکند توسن بدان پاک زاد
بیت ۳۴
بزد نیزه‌ای کِش تنِ جنگجوی
نگون آمد از باره‌ی گرم پوی
بیت ۳۵
همی‌خواست برخیزد از جای خویش
دگر باره گیرد ره جنگ پيش
بیت ۳۶
بدیل صریم از کمینگاه تاخت
سر از نامور پیکرش دور ساخت
بیت ۳۷
بیاویخت بر گردن باد پای
روان شد سوی مکّه آن تیره رای
بیت ۳۸

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است