باغ ۲ ۳۴ام ۱۰ بیت

کشتن پسرِ جناب حبیب بن مظاهر، حامل سر پدر را در دروازه‌ی مکّه

شنیدم یکی پور بودش حبیب
که در کودکی بُد سعادت نصیب
بیت ۱
به بطحا زمین اندرون جای داشت
قدم روزی از شهر بیرون گذاشت
بیت ۲
بر او بر بناگه سواری گذشت
که تازان همی‌آمد از پهن دشت
بیت ۳
سری بر به فِتراکش آویخته
به خونش بر باره آمیخته
بیت ۴
چو لختی بدان پاک سر بنگریست
سر باب خود را بدید و گریست
بیت ۵
یکی سنگ سخت از زمین برگرفت
عِنان سمند ستمگر گرفت
بیت ۶
بدان سنگ بشكافت مغز سوار
بیفکندش از باره‌ی راهوار
بیت ۷
بیاورد از آن پس سر بابِ پیر
بشستش به مشك و گلاب و عبير
بیت ۸
به خاکش نهان کرد و شد مویه گر
همی تا که بُد زنده بهر پدر
بیت ۹
به فرّخ حبیب از جهان آفرین
ز اندازه بیرون رساد آفرین
بیت ۱۰

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است