باغ ۲ ۳۵ام ۵۵ بیت

در ذکر مبارزت و شهادت جون، آزاد کرده ابوذر رحمة الله

کنون بایدم داستان یاد کرد
از آن بنده کِش بوذر آزاد کرد
بیت ۱
در آن روزگاری که خیرالانام
سفر کردی از مرز بطحا به شام
بیت ۲
یکی بنده‌ی پاک طینت خرید
که چون وی جهان بینِ گردون ندید
بیت ۳
بُد آن بنده را نام فرخنده جون
پذیرفته‌ی خواجه‌ی هر دو کون
بیت ۴
چو بگذشت یک چند کردش هِبه
به بوذر شه آسمان کوکبه
بیت ۵
گرانمایه بوذر به فرخندگی
چو آزاد فرمودش از بندگی
بیت ۶
نمود آن گزین بنده‌ی نامدار
به جان خدمت اهل بیت اختیار
بیت ۷
به درگاه شیر خدا سالیان
به خدمتگذاری ببسته میان
بیت ۸
پس از مرتضی و حسن با حسین
شمردی همی بندگی فرض عین
بیت ۹
به همراه سالار اهل ولا
روان شد ز يثرب سوی کربلا
بیت ۱۰
دهم روز ماه محرم که شاه
شدش کار تنگ از نبرد سپاه
بیت ۱۱
پس از رزم پور مظاهر حبیب
که رحمت ز دادار بادَش نصیب
بیت ۱۲
دمان آمد آن بنده‌ی سرفراز
به نزد شهنشاه و بردش نماز
بیت ۱۳
زبان پر درود و روان پر امید
همی سود برخاك ريش سپید
بیت ۱۴
به زاری همی‌گفت کای یادگار
ز پیغمبر و حیدر تاجدار
بیت ۱۵
برِ خواجگان شاه آزادگان
پرستارِ از پا در افتادگان
بیت ۱۶
بدین در یکی بنده‌ام ناتوان
ز پیری شده گوژ پشت و نوان
بیت ۱۷
بدین آستان بوده بسیار سال
خمیده به خدمت مرا پشت و یال
بیت ۱۸
به خود بخت را رهنمون یافتم
ز اندازه نعمت فزون یافتم
بیت ۱۹
در این پیریم کن سرافراز و شاد
همان بندگی‌هایم آور به یاد
بیت ۲۰
بفرما که تازم به ميدان جنگ
به خون روی و مو را كنم سرخ رنگ
بیت ۲۱
نمانم که بینم تو را بی پناه
ببازی سر و جان درین رزمگاه
بیت ۲۲
شهنشه بدو گفت کای سرفراز
از ایدر به هر سو که خواهی بتاز
بیت ۲۳
تو آزاد مردی به فرخندگی
نخواهد ز آزاد کس بندگی
بیت ۲۴
چو بشنید این بنده‌ی ارجمند
سر خود به پای شهنشه فکند
بیت ۲۵
بدو گفت کای شاه در روزگار
بُدم من به خوان شما ریزه خوار
بیت ۲۶
به درگاهتان تا مکان داشتم
به آسودگی روز بگذاشتم
بیت ۲۷
کنون کامده گاهِ تنگی فراز
شده دست پیکار دشمن دراز
بیت ۲۸
نه رسم ادب باشد و بندگی
که بر خود نهم ننگِ شرمندگی
بیت ۲۹
بدین گوهر پست و روی سیاه
مرا زندگی هست کاری تباه
بیت ۳۰
بهل تا بتازم به میدان سمند
کنم گوهر پست خود را بلند
بیت ۳۱
چو این بنده را خون شود ریخته
به خوان خدا گردد آمیخته
بیت ۳۲
شهنشه چو دید آن همه زاریش
همان بر رخ از دیده خونباریش
بیت ۳۳
بدو داد رخصت که جوید نبرد
پیاده شد آن نامجو ره نورد
بیت ۳۴
به دستش یکی تیغ الماس گون
که بُد تشنه بدخواه دین را به خون
بیت ۳۵
چو در پهنه آمد زبان بر گشاد
که ای بدگهر لشکر بدنهاد
بیت ۳۶
منم بنده‌ی اهل بيت رسول
هوادار فرزند پاك بتول
بیت ۳۷
درین گیتی ار هست رویم سیاه
درخشد به دیگر سرا همچو ماه
بیت ۳۸
سیه جامه‌ی کعبه روی من است
شب قدر مشکینه موی من است
بیت ۳۹
بسی سوده‌ام در جهان روی و موی
به درگاه پیغمبر و آل اوی
بیت ۴۰
چو دیدند در بندگی رادیم
سپردند منشور آزادیم
بیت ۴۱
به هر کارِ زاری دلاور منم
هم آورد یک دشت لشکر منم
بیت ۴۲
منم پهنه را شرزه شیرِ سپاه
کم آوردگاه است نخجیرگاه
بیت ۴۳
بود مرگ مردان، دمِ تيغ من
سَنانم همی جان رباید ز تن
بیت ۴۴
بگفت این و زد خویش را بی توان
بدان روبهان همچو شیر ژیان
بیت ۴۵
زمین را پر از پیکرِ کشته کرد
بسی تن به خون اندر آغشته کرد
بیت ۴۶
هراسان ازو گشت میر سپاه
بفرمود تا گِرد آن رزمخواه
بیت ۴۷
گرفتند با نیزه و تیغ و تیر
به چرخ اندر آمد غَو دادگیر
بیت ۴۸
جوانمرد ز ایشان نتابید روی
ز خونْشان روان کرد در پهنه جوی
بیت ۴۹
بدو چیره گشتند انجام کار
فِکَندندَش آن پیکر نامدار
بیت ۵۰
چو دیدش خداوند کز پا فتاد
به بالین آن نامور پا نهاد
بیت ۵۱
سر بنده‌ی خویشتن بر گرفت
تن کشته زو جان دیگر گرفت
بیت ۵۲
همی‌گفت يارب مکن نا امید
مر او را و تیره رُخَش کن سپید
بیت ۵۳
تو اَش دار خوشبوی و پاکیزه رو
به خلد برین ساز مأوای اوی
بیت ۵۴
چو آزاد مردِ جهان رخ بتافت
شهنشه سوی مرکز خود شتافت
بیت ۵۵

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است