باغ ۲ ۳۷ام ۶۲ بیت
مبارزت جناب عابس بن شبیب شاکری رحمة الله عليه و شوذب غلام آن نامدار رضی الله عنه
پس از رزم حجّاج مسروق زاد
ز عابس سخن کرد بایست یاد
بیت ۱
چه عابس نبرده سواری سِتُرگ
دلیری گرانمایه مردى بزرگ
بیت ۲
به ناورد سر پنجهی شیر داشت
چه شیری که دندان ز شمشیر داشت
بیت ۳
بسا نامداران بر انداخته
زگُردان بسی پهنه پرداخته
بیت ۴
دل چنگ و جنگی سواران زکار
برفتی چو او ساختی کارزار
بیت ۵
چه در نینوا آن یلِ رزم ساز
به جانبازی آمد زمانش فراز
بیت ۶
مر او را بُدى يك مبارك غلام
دل و چهرهی روشن و تیره فام
بیت ۷
سعادت ز یزدان پاکش به شیر
به هر کارش اقبال و دولت مشیر
بیت ۸
سعیدی نکو سیرتی مُقبلی
نبرد آزمایی گَوی پر دلی
بیت ۹
خوش آغاز و فرخنده انجام بود
ز مادر پدر شوذَبش نام بود
بیت ۱۰
مر آن بنده را خواجه نزديك خواند
سپس با وی از هر دری راز راند
بیت ۱۱
بدو گفت کای بندهی هوشیار
یکى نيك بنگر درین ژرف کار
بیت ۱۲
جگر گوشهی شاه بطحا زمین
که ما را امام است و حق را امین
بیت ۱۳
در این دشت و این روز بی یاور است
به گردش ز دشمن یکی لشکر است
بیت ۱۴
به جانبازی او من آمادهام
کمر بسته و سخت استادهام
بیت ۱۵
مرا همسری کن درین خوب عزم
زجان در گذر شو مهیای رزم
بیت ۱۶
به روز جزا پیش یزدان پاك
مریز آبروی من و خود به خاك
بیت ۱۷
بدو گفت شوذب دل آسوده دار
که یار توام اندرین خوب کار
بیت ۱۸
نباشد پی هدیهی شه به تن
گرامی تر از جان تو جان من
بیت ۱۹
تو آن بنده را خوار مایه شمار
که ماند پس از خواجه در روزگار
بیت ۲۰
مخور غم بیا تا که هر دو به هم
سپاریم ره سوی شاه امم
بیت ۲۱
مگر بخشد امروز با كوفيان
به ما جنگ را شاه بستن ميان
بیت ۲۲
دمان خواجه و آن مبارك غلام
به پوزش برفتند نزد امام
بیت ۲۳
از آن پس که خواندند لختی درود
بدانسان که شه را سزاور بود
بیت ۲۴
گرانمایه عابس سخن کرد ساز
بگفتا که ای شاه بنده نواز
بیت ۲۵
مرا چیزی از بهتر از جان بُدی
کهین پیشکش بر دَرت آن بدی
بیت ۲۶
به جز جان مرا هیچ نَبْود به دست
هم از توست از بیش و کم هرچه هست
بیت ۲۷
از آن مِی که خوردند یاران پیش
مرا جرعهای بخش از جام خویش
بیت ۲۸
پس از رزم و پیکار با ناکسان
به لشکرگه عاشقانم رسان
بیت ۲۹
چو گردد ز تن خون من ریخته
شود رشتهی عمر بگسیخته
بیت ۳۰
پس از مردنم زندگانی دهند
به بزمِ بهشت آنچه دانی دهند
بیت ۳۱
غلط گفتم ای شه بهشتم تویی
ز عشق ازل سر نوشتم تویی
بیت ۳۲
اگر جز تو چیزی مرا آرزوست
نبینم مراد دل خود ز دوست
بیت ۳۳
من و این غلام اندرین آستان
دوتن بندهایم ای شه راستان
بیت ۳۴
اگر خواجه گر بندهایم از توایم
بفرمای کِت برخیِ جان شویم
بیت ۳۵
بگفت این و پس به افغان و فسوس
رکاب شهنشاه را داد بوس
بیت ۳۶
گرفت آن حبیب خداوندگار
سرِ عاشق خویش را در کنار
بیت ۳۷
به رویش در مرحمت برگشاد
پس آنگاه دستوریِ جنگ داد
بیت ۳۸
چو دستوری از شاه دین یافتند
دو شیر قوی پنجه بشتافتند
بیت ۳۹
به میدان برآورد عابس خروش
بدان دیوساران چو فرّخ سروش
بیت ۴۰
كه اينك منم عابس بن شبیب
کهین بندهی آن که حق را حبيب
بیت ۴۱
منم شير شيران منم مرد جنگ
كفم قُلزم و تيغ و روى نهنگ
بیت ۴۲
خدا را یکی سرفشان دشنهام
به خون بد اندیش دین تشنهام
بیت ۴۳
بسی نامداران کشیدم به خون
بسی کردم از باره مردان نگون
بیت ۴۴
شناسند يك سر مرا تازیان
که مردی نبسته است چون من میان
بیت ۴۵
گر افسانه دانید در این سپاه
بدین گفته بسیار دارم گواه
بیت ۴۶
میازید بر داورِ خود سَنان
بپیچید ازین رزم جُستن عِنان
بیت ۴۷
همین شه که با او سِگاليد كين
بود زادهی سيّد المرسلين
بیت ۴۸
چو بد کرده با کس به جز نیکویی
کی او را بود با پیمبر دویی
بیت ۴۹
کسی با خدا جنگ جوید همی؟
به خون نبی دست شوید همی؟
بیت ۵۰
به غیر از شما نابکاران چنین
کسی آب بندد بر آب آفرین
بیت ۵۱
کنون زین سپاه ار تنی هست مرد
در آید که با من سِگالد نبرد
بیت ۵۲
یکی زان سپه بُد ربیع تمیم
شد از گفت عابس دلش پر ز بیم
بیت ۵۳
ازیرا کزین پیش در کارزار
بسی دیده بُد جنگ از آن سوار
بیت ۵۴
مر او را همي نيك بشناختی
که چون تیغ بر دشمان آختی
بیت ۵۵
چو از دور دیدش به لشکر بگفت
که این مرد را زین سپه نیست جفت
بیت ۵۶
بود عابس این شیر شیران همه
سرسرکشان و دلیران همه
بیت ۵۷
کسی را به پیکار او پای نیست
به ناورد او تاختن رای نیست
بیت ۵۸
سپه زانچه او گفت ترسان شدند
ز ناوردِ عابس هراسان شدند
بیت ۵۹
بد اختر سپهدار کوفی سپاه
چو دید آن بَر و بازوی رزمخواه
بیت ۶۰
به یاران خود گفت کز چارسوی
بگیرید گِرد یل نامجوی
بیت ۶۱
ابا تیر و زوبین و شمشير و سنگ
بجویید با این سرافراز جنگ
بیت ۶۲
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است