باغ ۲ ۳۸ام ۳۸ بیت
حمله نمودن جناب عابس بر لشکر مخالف و برهنه شدن در جنگ و شهادت آن بزرگوار و شوذب غلامش
زهر سو گروهی بر او تاختند
سَنان بر کشیدند و تیغ آختند
بیت ۱
نبرده دلاور چو زینگونه دید
یکی دشنهی آبگون بر کشید
بیت ۲
بر افکند اسب و بیازید دست
سر و تن بسی کرد با خاك پست
بیت ۳
به هر سو که تیغ آختی بر سران
زمین گشتی از بار سرها گران
بیت ۴
زدی خویش را بر سپه يك تنه
نه از ميسرهاش باك نز میمنه
بیت ۵
تو گفتی که ابری بد او شعله بار
سپاه بد اندیش خاشاك و خار
بیت ۶
و یا بود چون سیل بنیان کنا
و یا برق سوزندهی خرمنا
بیت ۷
همی تیغ بر مغز مردان بسود
بناگاه در گوش عشقش سرود
بیت ۸
که تاکی کُشی دشمن زشت خوی
بکِش دست از جان و جانان بجوی
بیت ۹
برون آی از خویش و هستی ببین
بخور شربت عشق و مستی ببین
بیت ۱۰
ز هم رشتهی جان و تن در گُسِل
بپیوند با مهر دلدار دل
بیت ۱۱
دلاور چو دریا درآمد به جوش
ز ساز محبّت دلش بر خروش
بیت ۱۲
ز سودای جانانه دیوانه شد
بدانسان که از خویش بیگانه شد
بیت ۱۳
پس آنگاه از تارَك ارجمند
سبك خود و جوشن به يكسو فکند
بیت ۱۴
برون کرد رخت از تن رزمخواه
نبد بیمش از تیغ و تیر سپاه
بیت ۱۵
روان دلیری برهنه تنا
بزد خویش را بر صف دشمنا
بیت ۱۶
یکی گفتش ای پر دل تیز چنگ
چرا دور کردی ز تن رختِ جنگ
بیت ۱۷
تنی را که آسیب دید از حریر
برهنه کنی پیش شمشیر و تیر
بیت ۱۸
بدو گفت عابس که در راه دوست
همان به چو مغز اندر آیم ز پوست
بیت ۱۹
چنین میپسندد مرا عشق یار
تن و جان در این راه ناید به کار
بیت ۲۰
بگفت این و زد خویش را بر سپاه
پر از ویله گردید ازو رزمگاه
بیت ۲۱
عمر چون برهنه تنْ او را بدید
به لشکر خروشی ز دل برکشید
بیت ۲۲
كه يك رويه کار ای سواران كنيد
تن مرد را سنگ باران کنید
بیت ۲۳
به گرد اندرش پرّه لشکر زدند
به عریان تنش سنگِ كين بر زدند
بیت ۲۴
سوار سرافرازِ ناورد جوی
از آن سنگْباران نپیچید روی
بیت ۲۵
پی یاری خسرو کربلا
سپر کرد تنْ پيشِ سنگِ بلا
بیت ۲۶
نه بیمش ز تیغ و نه پروا ز تیر
به جسمش بُدى سنگ خارا حرير
بیت ۲۷
نکرد ایچ از یاری شه دریغ
همی راند بر تَرك بدخواه تيغ
بیت ۲۸
ز سوی دگر گام برگام او
همان بندهی نيك فرجام او
بیت ۲۹
سرِ سرکشان از تن افکند پست
فری زان هنرمندی و تیغ و دست
بیت ۳۰
از آن پس که بسیار کردند جنگ
بر آن هر دو گشت از سپه کار تنگ
بیت ۳۱
نگون شد تن نام بردارشان
سرآمد زمان در به پیکارشان
بیت ۳۲
بدانسو که جُستند بستند رخت
به مینو نهادند شاهانه تخت
بیت ۳۳
شنیدم سر عابس نامور
بریدند و بردند نزد عمر
بیت ۳۴
همی هر کسی گفتی از آن سپاه
که از تیغ من گشت عابس تباه
بیت ۳۵
شد این گفت و گو تا بدانجا دراز
که با هم نمودند پیکار ساز
بیت ۳۶
عمر گفت عابس نبود آن سوار
که یک تن سر آرد برو روزگار
بیت ۳۷
شریکید در خون عابس همه
پی چیست این شورش و همهمه
بیت ۳۸
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است