باغ ۲ ۴۳ام ۷۳ بیت

کشتن عبدالله بن مسلم (ع) قدام بن اسد فراری را و سوار شدن مرکب او و حمله نمودن بر میمنه و میسره و قلب لشکر مخالف و کشتن بعضی از شجاعان را و شهادت آن بزرگوار (ع)

امیر سپه دید چون رزم اوی
بترسید از آن شیر پرخاشجوی
بیت ۱
فراری گُوی بود در آن سپاه
که شمشیر زن بود و ناوردخواه
بیت ۲
بدش نام قدّام پور اسد
که نفرین رسادش روح و جسد
بیت ۳
و را خواند نزديك و با او بگفت
که بیغاره با ما شد امروز جفت
بیت ۴
تو دیدی که از نیروی چند مرد
سرِ نیمی از ما درآمد به گَرد
بیت ۵
کنون بنگر این هاشمی زاد را
دلیر و جوانمرد آزاد را
بیت ۶
که بر لشکری تیغ یازد همی
تو گویی که بازیچه سازد همی
بیت ۷
چه مانی برانگیز توسن ز جای
نگون سازش از کوهه‌ی بادپای
بیت ۸
وگرنه دگر نزد گُردان مناز
بدین گردن رفت و دست دراز
بیت ۹
چو قدّام بشنید این سرزنش
ز سالار بدکیشِ شیطان منش
بیت ۱۰
بجوشید از خشم چون در تنش
ز غیرت برآمد رگِ گردنش
بیت ۱۱
رخان پر ز چین ابروان پر گره
بپوشید بر تیره پیکر زره
بیت ۱۲
برآمد به یکران و برزد رکاب
روان شد سوی مرگ خود با شتاب
بیت ۱۳
رسید و سنان کرد بر وِی دراز
بزد نیزه بر نیزه‌اش سرفراز
بیت ۱۴
چو دید آن تبه گوهرِ نابکار
ز دوده سنان درنگی سوار
بیت ۱۵
تو پنداشتی کز برش زَهره ریخت
نیاورد تاب درنگ و گریخت
بیت ۱۶
ز پی تاخت مردافکن او را سمند
که بر بایَدَش با سنانِ بلند
بیت ۱۷
چمان چرمه‌اش بود ناخورده آب
به پویه نیارست کردن شتاب
بیت ۱۸
بدانست عبداللهِ نامدار
که از نیزه‌اش گشته ترسان سوار
بیت ۱۹
ز کف جان‌گزا نیزه یک سو فکند
به نرمی همی راند تازی سمند
بیت ۲۰
بیامد به یک سویِ میدان ستاد
چو بی نیزه دیدش مر آن بد نژاد
بیت ۲۱
دگرباره درتاخت سوی جوان
بدو راست کرد آبداده سنان
بیت ۲۲
بگشت از برِ زین یلی دیومند
کزان نیزه بر وی نیاید گزند
بیت ۲۳
چو زخم بداختر ز خود دور کرد
به جولان درآورد هامون نورد
بیت ۲۴
چنان بر دهان زد پرند آورش
که سوی هوا جَست نیم سرش
بیت ۲۵
سر آمد چو روز بداختر سوار
نشست از بر زین او نامدار
بیت ۲۶
غلامی به همره بُدش نامجوی
سپرد آن چمان چرمه‌ی خود بدوی
بیت ۲۷
چمید از برِ باره‌ی گرم تاز
ربود از زمین آن سنان دراز
بیت ۲۸
بیفشرد مردانه بر باره ران
رکاب سبک‌پوی او شد گران
بیت ۲۹
چو کوهی ز آهن درآمد ز جای
دم تیغ او شد سر و تَرک سای
بیت ۳۰
بیازید بر میمنه تیغ تیز
برانگیخت بر کوفیان رستخیر
بیت ۳۱
پلیدی که او زشت فرجام داشت
کجا حمیر حمیری نام داشت
بیت ۳۲
بسی نامور بود در تازیان
ز پیکار او دیو دیدی زیان
بیت ۳۳
در آن حمله کردن دچار آمدش
برابر پی کارزار آمدش
بیت ۳۴
دلاور به خودَش چنان تیغ راند
کز آن زخم جانش ز پیکر رهاند
بیت ۳۵
چو دید اینچنین پور آن بد سِیَر
که بُد کاملش نامِ زشت از پدر
بیت ۳۶
به کین پدر تاخت بر وی سمند
برآهیخت از خشم بُرّان پرند
بیت ۳۷
جهان جو به یک زخم خارا گزار
بپرداخت گیتی از آن نابکار
بیت ۳۸
چو کُشت آن بداندیش را یک تنه
به قلب اندر آن تاخت از میمنه
بیت ۳۹
فزون ریخت زان دیوساران به دشت
چه طومارشان بر هم اندر نوشت
بیت ۴۰
حصین آن بداندیشِ خیرالانام
برادر یکی داشت صالح به نام
بیت ۴۱
بیفتاد وی را در آن رزمگاه
به فرزانه فرزندِ مسلم نگاه
بیت ۴۲
بزد اسب تا گیردش راه تنگ
سپهدار زاده ندادش درنگ
بیت ۴۳
بزد نیزه‌ای بر میانَش چنان
کز آن سوی او گشت پیدا سنان
بیت ۴۴
تنش را بدان نیزه از زین رُبود
بینداختش سوی چرخ کبود
بیت ۴۵
به گاهِ فرود آمدن زد دو نیم
مر او را میان مرد بی ترس و بیم
بیت ۴۶
سپه زَهره درباختند از سوار
نشد جنگ را هیچکس پایدار
بیت ۴۷
سبک تاخت از قلب زی میسره
رمیدند از پیش او یکسره
بیت ۴۸
تو گفتی به تن زان یلِ سخت کوش
همی‌کرد سُتخوانِ مردان خروش
بیت ۴۹
ستوده سوار آزموده سمند
بر و بازوی تیغ زن زورمند
بیت ۵۰
چه گویی بماند کسی بر به جای
چو گردد چنین مرد رزم‌ آزمای
بیت ۵۱
بکشت اندر آن حمله قدّامه را
دلیر تن او بار خود کامه را
بیت ۵۲
پلیدی بُد آن بَد رگِ تیره تن
که مرز حَبَش بود او را وطن
بیت ۵۳
و زان پس که بسیار کشت از سپاه
همی‌خواست برگردد از رزمگاه
بیت ۵۴
پیاده رده سوی او تاختند
بدو تیغ و زوبین بینداختند
بیت ۵۵
دمشقی یکی مرد ناپاک دین
بزد تیغ و پی‌ کرد اسبش ز کین
بیت ۵۶
چو پور سپهبد پیاده بماند
دژَم گشت و بر ناکسان تیغ ‌راند
بیت ۵۷
بشد خسته از جنگ جُستن جوان
شد از زخمِ کاری تنش ناتوان
بیت ۵۸
فرا بُرد دست آن دلیرِ گزین
که خون بسْتُرَد از درخشان جبین
بیت ۵۹
پلیدی ز تیر آتشی برفروخت
به هم دست و پیشانی وی بدوخت
بیت ۶۰
بدو دیگران حمله کردند سخت
ز پای اوفتاد آن تناور درخت
بیت ۶۱
یکی تیغ زد بر تن روشنش
یکی چاک زد از سَنان جوشنش
بیت ۶۲
ز آسیب پیکان و شمشیر تیز
شد اندام گُل فام او ریز ریز
بیت ۶۳
به مینو شد آن جان مردی چمان
که گرید بر او دیده‌ی آسمان
بیت ۶۴
چو فرزندِ خواهرْش را کشته شاه
بدید اندر آن دشتِ آوردگاه
بیت ۶۵
برون تاخت با هاشمی زادگان
به بالین آن پورِ آزادگان
بیت ۶۶
بفرمود کان کشته برداشتند
به پیش سراپرده بگذاشتند
بیت ۶۷
به گِرد اندرش زار و گریان شدند
همه ز آتش سوگ بریان شدند
بیت ۶۸
به گوش آمد از پردگی‌های شاه
خروشی که بَر شد ز ماهی به ماه
بیت ۶۹
بدان پورِ جان پدر سوگوار
شد اندر بر حیدر تاج دار
بیت ۷۰
درود از خداوند بر وی رساد
به بدخواهِ او چرخْ نفرین کناد
بیت ۷۱
جانها پس از این جوانان ممان
بدینسان مگَرد ای بلند آسمان
بیت ۷۲
ببرّاد دستی که بگشاد تیغ
بدین هاشمی زادگان ای دریغ
بیت ۷۳

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است