باغ ۲ ۷۰ام ۳۸ بیت

اندرز فرمودن جناب عبّاس علیه السّلام برادران خود را

سه فرّخ برادَرْش را پیش خواند
در آن روز و اندر بر خود نشاند
بیت ۱
بگفت ای دلیران فرخنده نام
برادر مرا هر سه از باب و مام
بیت ۲
ببینید کامروز باشد چه روز؟
چه فتنه است این فتنه‌ی عقل سوز؟
بیت ۳
پی چیست این کینه و جوش و جنگ؟
به سالار دین از چه شد کار تنگ؟
بیت ۴
چنین روز در پرده‌ پروردگار
نهان کرد و اکنون نمود آشکار
بیت ۵
چنین روز را داد از این پیشتر
پیمبر به فرّخ پدَرْمان خبر
بیت ۶
در این روز یزدان پی جنگ و خون
کند دشمن و دوست را آزمون
بیت ۷
کند آشکارا به خلقِ جهان
که بر راهِ حق رفت باید چسان
بیت ۸
ندیدید کامروز مردانِ دین
چه کردند در راهِ سلطان دین؟
بیت ۹
چه کردند در پهنه‌ی رزمگاه؟
بدانگه که برخاست گَردِ سپاه
بیت ۱۰
چِسان دستِ مردی برافراشتند
زمین را به کشته بِیَانْباشتند
بیت ۱۱
پس آنگه به مَردی سپردند جان
نشستند در قرب حق جاودان
بیت ۱۲
نماند اندرین پهنه‌ی جانگزای
ز یاران سلطان دین کس به جای
بیت ۱۳
شد از دوستان کشته هفتاد مرد
کِشان در زمانه نَبُد هم نبرد
بیت ۱۴
هم از هاشمی زادگان بر به خاک
بیفتاد بس اختر تابناک
بیت ۱۵
که در مرگ هر یک رسول امین
سیه پوش باشد به خُلدِ برین
بیت ۱۶
هم ایدون به جا جز شما نیست کس
از آن جمله مردانِ فریاد رس
بیت ۱۷
سر آمد ز یاران چو پایندگی
حرام است بر ما دگر زندگی
بیت ۱۸
روا هست ما زنده مانیم و شاه
چمد یک تنه سوی آوردگاه؟
بیت ۱۹
برای همین کرد شوی بتول
به جفتی گزین مام را قبول
بیت ۲۰
که ما در رهِ پاک فرزند او
همان نورِ چشم و جگر بند او
بیت ۲۱
در این سخت هنگامه بازیم جان
بلند آوریم افسرِ دودمان
بیت ۲۲
برای همین کار امّ البنین
فرستاد ما را در این سرزمین
بیت ۲۳
مخواهید او را به روز شمار
بَرِ پاکْ دخت نبی شرمسار
بیت ۲۴
سر و جان فدای برادر کنید
مرا سرخ رو نزد حیدر کنید
بیت ۲۵
چو خویش و برادر همه کُشته گشت
اجل نامه‌ی عُمرشان در نَوَشت
بیت ۲۶
نه فرزندِ دلبر دارید نیز
که با وی نبینید از غم ستیز
بیت ۲۷
به گیتی درون از چه مانید شاد؟
کسی را چنین زندگانی مباد
بیت ۲۸
هراس از دل خود به یک سو کنید
به کار اندر اندیشه نیکو کنید
بیت ۲۹
پس آنگاه پاسخ ببندید کار
به من رازِ دل را کنید آشکار
بیت ۳۰
بگفتند کای مِهترِ نامور
به زنهارِ یزدان و جانِ پدر
بیت ۳۱
جز این آرزویی نداریم ما
که در پای شه جان سپاریم ما
بیت ۳۲
همه شاه را کِهترین بنده‌ایم
روان‌ها به مِهر وی آکنده‌ایم
بیت ۳۳
تو از شه بگیر اذن پیکار ما
پس آنگه بنگر به کردار ما
بیت ۳۴
برآریم از جان دشمن فغان
پس آنگه به جانان سپاریم جان
بیت ۳۵
چو گفتار ایشان برادر شنید
بشد شادمان و چو گل بِشکُفید
بیت ۳۶
بسی بر سر و چهرشان بوسه داد
به گفتار نیکو بسی کرد یاد
بیت ۳۷
روان شد سوی شاه و با خویشتن
بِبُرد آن سه تن شیر شمشیر زن
بیت ۳۸

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است