باغ ۲ ۷۶ام ۸۲ بیت

اذن رزم خواستن حضرت عبّاس از امام علیه السلام و گفت و گوی ایشان

چو رفتند اِخوان و یاران شاه
به سوی پیمبر از این دامگاه
بیت ۱
سپهبد دلش از غم آمد به درد
نگه کرد لختی به دشت نبرد
بیت ۲
زمین را پر از باره و مَرد دید
هوا را پر از قیرگون گَرد دید
بیت ۳
ز هر سو درخشان درفشی به پای
جهان پر ز بانگ تَبیر و درای
بیت ۴
ز بسیاریِ دِرع و شمشیر و خود
زمین همچو دریای آهن نمود
بیت ۵
تن پردلان خفته در خون و خاک
زمانه هراسان، زمین سهمناک
بیت ۶
گَوان را ز تابیدنِ آفتاب
شده خودِ پولاد بر فرقْ آب
بیت ۷
اجل اژدها وار بگشاده کام
بلا بارَد از گنبد نیل فام
بیت ۸
ز یکسو خداوند دین بی پناه
ستاده به میدانِ آوردگاه
بیت ۹
زده تکیه بر نیزه‌ی بی کسی
پی کُشتَنَش نیزه داران بسی
بیت ۱۰
نمانده کس از جان نثاران او
به خون غرقه خویشان و یاران او
بیت ۱۱
ز اصحاب و اِخوان نام آورش
نمانده به جا جز علی اکبرش
بیت ۱۲
ز یکسو زنی چند بی غمگسار
غریب و پسر کشته و داغدار
بیت ۱۳
ز یکسو بسی کودک ماه وَش
به گردون برآورده بانگ عَطش
بیت ۱۴
ز بی یاری شاه و اهل حرم
دل ساقی تشنه لب شد دژم
بیت ۱۵
ز غیرت بجوشید خون در تنش
برون شد سر موی از جوشنش
بیت ۱۶
به خود گفت هنگامت آمد فراز
یکی چاره از بهر رفتن بساز
بیت ۱۷
تو را جای اندر زمانه نماند
دگر بهر رفتن بهانه نماند
بیت ۱۸
بباید شدن لابه گر پیش شاه
بسودن همی چهره بر خاک راه
بیت ۱۹
زدن بوسه بر دست و پا و رکاب
به رخساره از دیده بارید آب
بیت ۲۰
مگر بخْشَدت رخصت کارزار
رها گردی از رنج این روزگار
بیت ۲۱
بگفت این و با دیده‌ی اشکبار
درفش همایون به کف استوار
بیت ۲۲
بیامد بر خسرو راستین
بدو خیره چشم سپهر و زمین
بیت ۲۳
فرود آمد از کوهه‌ی بادپای
بزد بر زمین رایتِ چرخ سای
بیت ۲۴
بگفت ای نگهبانِ هر دو جهان
خداوند هر آشکار و نهان
بیت ۲۵
یکی حاجت خُرد دارم به شاه
ببخشایش ار می‌نماید نگاه
بیت ۲۶
سَرم سبز گردد دلم شادمان
رها گردم از بند رنج و غمان
بیت ۲۷
دل من از این زندگی سیر شد
به راه تو جان دادنم دیر شد
بیت ۲۸
تو تنها، به خون خفته اِخوان من
نیاید به کار این تن و جان من
بیت ۲۹
پس از مرگ اِخوان نام آورم
نخواهم به گیتی بجنبد سرم
بیت ۳۰
مرا جان از آن داده پروردگار
که در خاک پای تو سازم نثار
بیت ۳۱
ازین همّتِ پَست شرم آیَدم
همی بر رخان آب گرم آیدم
بیت ۳۲
که در حضرتت نام آرم ز جان
چه سازم که نَبْود مرا غیر از آن
بیت ۳۳
تو این مختصر پیشکش در پذیر
سرم را برآور به چرخ اسیر
بیت ۳۴
مخواه از در قرب حق دوریَم
ببخشا پی رزم دستوریَم
بیت ۳۵
که تا خون اِخوان خود زین سپاه
بخواهم به میدانِ آوردگاه
بیت ۳۶
وزان پس ببخشم تو را جان خویش
بگیرم رهِ گلشن خلد پیش
بیت ۳۷
روم پیش فرّخ پدر سرخ روی
بگویم غم و محنت خود بدوی
بیت ۳۸
شهنشاه چون گفتِ او را شنید
مر آن زاری و اشکباری بدید
بیت ۳۹
فرو ریخت از دیده اشک روان
بر و دامنَش گشت پر ارغوان
بیت ۴۰
نگه کرد لختی به سیمای او
بدان فرّه و بُرز و بالای او
بیت ۴۱
قدی دید مانند سرو بلند
بری شیر وَش، بازُوی زورمند
بیت ۴۲
رخی پرتوافکن چو ماه تمام
خطی کَرد بر گِرد آن مشک فام
بیت ۴۳
به کافورْ مشک سیه بیخته
دو دست از دو زانو درآویخته
بیت ۴۴
به گیتی ندیدش همانند کس
تو گفتی که شیر خدا بود و بس
بیت ۴۵
بدان فرِّ والای آن بی قرین
همی‌خواند نام جهان آفرین
بیت ۴۶
وزان پس بدو گفت کای ارجمند
خداوند بالا و دست بلند
بیت ۴۷
علمدار و پشت سپاهم تویی
نگهبان چتر و کلاهم تویی
بیت ۴۸
در این کارزارم تویی یار و بس
مددکار و غمخوار و فریادرس
بیت ۴۹
همه جمع ما را تو باشی اساس
دل دشمنان از تو دارد هراس
بیت ۵۰
به پایان رسد گر تو را زندگی
به ما راه یابد پراکندگی
بیت ۵۱
شود دشمن بدمنِش شیرگیر
رخِ بخت من تیره گردد چو قیر
بیت ۵۲
تو تا هستی ای شیر دشمن شکار
بود پردگی زینب داغدار
بیت ۵۳
تو چون کُشته گشتی اسیرش کنند
به بند ستم دستگیرش کنند
بیت ۵۴
بود از تو پیروزیِ بخت من
شوَد بی تو وارون سر و تخت من
بیت ۵۵
به من آسمان بی تو موید همی
تنم جامه‌ی گور جوید همی
بیت ۵۶
فرستم چِسانت سوی تیغ و تیر
بسوزد ز مرگت دلِ مامِ پیر
بیت ۵۷
به مرگت ندارد دلم توش و تاب
مکن خانه‌ی طاقتم را خراب
بیت ۵۸
ابوالفضل بالا خم آورد و گفت
که ای آگه از رازهای نهفت
بیت ۵۹
تو خود این بلا خواستی از نخُست
وگرنه جهان زیر فرمان توست
بیت ۶۰
همه آفرینش سپاه تو اند
سراسر ز بد در پناه تو اند
بیت ۶۱
کیم من که باشم نگهبان تو
نگهبان تو هست یزدان تو
بیت ۶۲
تو را من برادر نیم بنده‌ام
به درگاه کهتر پرستنده‌ام
بیت ۶۳
پی تخت تو هست تاج سرم
کنیزی است از مادرت مادرم
بیت ۶۴
از آن مادرم را خدای آفرید
که از وِی چو من پور آید پدید
بیت ۶۵
که در پای تو جان فشانی کنم
به خلد برین کامرانی کنم
بیت ۶۶
برفتند یاران و گاهِ من است
جهان بینِ آنان به راه من است
بیت ۶۷
نبینی که بدخواه ناهوشمند
هم آورد خواهد به بانگ بلند
بیت ۶۸
ز من بگذرد مرد ناورد خواه
نمانده به جز شاه و فرزند شاه
بیت ۶۹
نشاید که من بنگرم خیر خیر
رود شاهِ من پیش شمشیر و تیر
بیت ۷۰
و یا رزم جوید جگربند او
دلش بشکند مرگ فرزند او
بیت ۷۱
بدو گفت شاهنشه بحر و بر
که ای در هنر یادگار از پدر
بیت ۷۲
به ناچار ار جنگ بایست جُست
سبُک سوی میدان بچَم از نخُست
بیت ۷۳
یکی جرعه‌ی آب از این سپاه
که نوشند این خردسالان بخواه
بیت ۷۴
ز لب تشنگی‌های این مَهوَشان
همان از عطش ناله‌ی زارشان
بیت ۷۵
بگو با بد اندیشِ ناهوشمند
در این پهن میدان به بانگ بلند
بیت ۷۶
مر این قوم را ساز خاطر نشان
یکایک ز من حال و نام و نشان
بیت ۷۷
هم از باب و مام و ز فرّخ نیا
همان جاهِ من بر درِ کبریا
بیت ۷۸
مگر رحمت آرند بر حال ما
ببخشند آبی به اطفال ما
بیت ۷۹
هم از آب اگر بر نیارند کام
شود حجّت حق بر ایشان تمام
بیت ۸۰
چو پاسخ شنیدی بدین سو گرای
کز آن پس ببینیم بر چیست رای
بیت ۸۱
سپهدار فرّخ رخ تابناک
بسایید پیش برادر به خاک
بیت ۸۲

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است