باغ ۲ ۷۸ام ۸۰ بیت

رفتن حضرت عباس به فرمان امام علیه السّلام به آوردن آب و پراکنده ساختن موکّلان فرات را و داخل شدن به آن رود

به بدرود آلِ رسول امین
روان شد چو جان از بَرِ شاه دین
بیت ۱
ستمدیدگان را چو بدرود کرد
پی آب سرْ جانب رود کرد
بیت ۲
چو آمد به نزدیک رود روان
سپه دید آنجا کران تا کران
بیت ۳
بِاستاد لختی به میدانِ کین
نگه کرد بر آن سپهْ خشمگین
بیت ۴
زمین کرد از سنگ او یال خم
دل گاو ماهی شد از غم دژم
بیت ۵
بدیدند لشکر یکی شاهِ نو
به دستش یکی دشنه چون ماهِ نو
بیت ۶
تو گفتی به کف تیغِ آن بی همال
به دریاست افتاده عکسِ هلال
بیت ۷
بَرِ بُرز آن شیرِ با تیغ و خود
جهان چون یکی تنگنا خانه بود
بیت ۸
فلک خیره بر بُرز و بالای او
مَلَک محو دیدار والای او
بیت ۹
بگفتند یا رب چه بالاست این!
چه فرخنده سیمای والاست این!
بیت ۱۰
چه بازوی و دست بلند است این!
کدامین یل ارجمند است این؟!
بیت ۱۱
بدیدیم ما نامداران بسی
ندیدیم با فرّهِ این کسی
بیت ۱۲
همانا که این نامور حیدر است
صف نینوا وادی خیبر است
بیت ۱۳
به دست اندرش تیغ دشمن شکار
همانا بود سرفشان ذوالفقار
بیت ۱۴
چمان چَرمه‌اش دُلدُل مرتضی است
سر نیزه دندان مار قضاست
بیت ۱۵
دریغا که این شهسوار عرب
در این رزمگاه است خشکیده لب
بیت ۱۶
نبودی گر این نامور تشنه کام
نماندی ز دشمن در این دشت نام
بیت ۱۷
چو دیدند او را دلیران ز دور
جهان گشت در چشمشان تنگ گور
بیت ۱۸
از آن دست و ران و رکیب دراز
وزان سُفت و یال و بَرِ سرفراز
بیت ۱۹
فِسُردند نامی سواران به زین
ستاره شد اندر فلک سهمگین
بیت ۲۰
سپهدار چون شرزه شیری دژم
بغرّید و گفتا به اهل ستم
بیت ۲۱
که ای قوم، عبّاس نام من است
حَرونْ توسنِ چرخْ رامِ من است
بیت ۲۲
سپهدار شاه شهیدان منم
فدای ره اوست جان و تنم
بیت ۲۳
بود نام او نقشِ لوح دلم
به مِهرش سرشته است آب و گلم
بیت ۲۴
پی یاری آن شه تاجدار
به شمشیر هندی کنم کارزار
بیت ۲۵
سر و ترک دشمن در آرم به زیر
نمانم که بر شاه گردند چیر
بیت ۲۶
منم آنکه جویم نبرد یلان
زنم تیر بر تارَکِ پر دلان
بیت ۲۷
منم صاحب جود و مهر و وفا
منم برخیِ زاده‌ی مصطفی
بیت ۲۸
همینم به مردانگی بس گواه
که بابم بود حیدر رزمخواه
بیت ۲۹
منم وارث مَردیِ مرتضی
منم فارِسِ پهنه‌ی کربلا
بیت ۳۰
دَمِ تیغ من کام نرْ اژدهاست
سرِ نیزه‌ام افعی جانگزاست
بیت ۳۱
همان زورِ خیبرشکن با من است
که را تاب نیروی من در تن است؟
بیت ۳۲
ببینید دست بلند مرا
پَرند و کمان و کمند مرا
بیت ۳۳
به ران و رکیبم یکی بنگرید
ز نیروی بازویم آگه شوید
بیت ۳۴
چو زاینده شادابم از شیر کرد
به گهواره بودم چو مرد نبرد
بیت ۳۵
به خردی بسا کارهای بزرگ
بکردم که ناید ز مرد سترگ
بیت ۳۶
کنونم که شد دستِ مَردی دراز
شما را به من کار افتاده باز
بیت ۳۷
بجویید دوری ز کامِ نهنگ
میارید بر دوده‌ی خویش ننگ
بیت ۳۸
به چنگال ضَیغَم میازید دست
میارید بر ساعِدِ خود شکست
بیت ۳۹
مخوارید ای بد منش کوفیان
به بازیچه یالِ هُژبرِ ژیان
بیت ۴۰
مبندید آبی که هر جانور
خورَد بر رخِ آل خیرالبشر
بیت ۴۱
بیارید ای مردم بد نهاد
از آن تشنگی‌های محشر به یاد
بیت ۴۲
وگرنه به نیروی پروردگار
برانم شما را از این جویبار
بیت ۴۳
برم آب از بهر طفلان شاه
نیارد کسی خیره بر من نگاه
بیت ۴۴
بُدند از سواران هزاری چهار
در آن دم نگهبان آن رودبار
بیت ۴۵
ز گفتِ سپهبد به جوش آمدند
چو دیو دُژَم در خروش آمدند
بیت ۴۶
به یک ره سمندِ ستم تاختند
به رزم سپهبد سنان آختند
بیت ۴۷
نیامد به دل بیمْ سالار را
برآورد شمشیرِ خونبار را
بیت ۴۸
بیفراشت شمشیر و دست یلی
چو در جنگِ خندقْ علیِ ولی
بیت ۴۹
بِراند اسب و بر آن سپه حمله کرد
ز سمِّ سمندش همی خواست گرد
بیت ۵۰
گُرازان سوی شیر حق تاختند
ولی زَهره زان تاختن باختند
بیت ۵۱
نیارِست نام آوری رزم‌ خواست
نه دستی به مردی سنان کرد راست
بیت ۵۲
به هر سو که او روی کردی ز دور
رمیدندی از وی چو از شیر گور
بیت ۵۳
ز بیمش زدی مرد بر مرد کوس
به تن جمله لرزان به رخ سَندَروس
بیت ۵۴
به هر کس زدی نعره‌ی خشمگین
فکندی ز زین خویش را بر زمین
بیت ۵۵
چو برق پَرندَش زبانه کشید
اجل خویش را از میانه کشید
بیت ۵۶
روان شد ز شمشیر آن پرشکوه
روان‌ها به دوزخ گروها گروه
بیت ۵۷
سمندش همی کُشت مردان به نعل
بدان سان که نعلش ز خون گشت لعل
بیت ۵۸
نه از تیر باکش نه از تیغ بیم
همی کرد مردی به زخمی دو نیم
بیت ۵۹
ز بس مردکان را دو نیمه نمود
شمار سپه یک به یک برفزود
بیت ۶۰
بیفکند آن شیر دشمن شکار
ز نام آوران هشت پَنجَه سوار
بیت ۶۱
نشد تیغ او کُند و نِی دست سست
نه دوری ز پیکار بدخواه جُست
بیت ۶۲
از او شد به کوفی سپه کار تنگ
نه پای گریز و نه جای درنگ
بیت ۶۳
ز پس آتش تیغ و از پیش آب
گسسته عِنان‌ها بُریده رِکاب
بیت ۶۴
نمودند هر یک به سویی فرار
تهی شد از ایشان لب رودبار
بیت ۶۵
سپهبد هیون تاخت در رود زود
شگفتا که دریا نگنجد به رود
بیت ۶۶
چو بر آبِ رودِ روان بنگریست
ز لب تشنگان یاد کرد و گریست
بیت ۶۷
همی گفت کای آب شیرین گوار
ز آب آفرین شاه شرمی بدار
بیت ۶۸
روانی تو بر خاک و سنگِ زمین
لبِ تشنه آل رسول امین
بیت ۶۹
تو موج اندر آورده، جوشان همی
سکینه برایت خروشان همی
بیت ۷۰
سزد کز تو نوشند مردم تمام
بمیرند آل علی تشنه‌کام؟
بیت ۷۱
پس از تشنه کامان هاشم نژاد
به کامی تو را خوشگواری مباد
بیت ۷۲
نیاید دگر تشنه‌ای از تو سیر
همه چشمه سار تو گردد کویر
بیت ۷۳
شگفتا که آب روان زان خطاب
نشد چون ز شرم ابوالفضل آب
بیت ۷۴
سپهبد ز اندوه چنان می‌گریست
که از بهر او آسمان می‌گریست
بیت ۷۵
چنان از عطش بود در التهاب
که گفتی زره در بَرَش گردد آب
بیت ۷۶
نفس چون کشیدی همی تیره دود
شدی از لبش سوی چرخ کبود
بیت ۷۷
کفی آب برداشت تا نوشدا
که کمتر دلش از عطش جوشدا
بیت ۷۸
به یاد آمدش کامِ خشکِ امام
به خود گفت این آب بادت حرام
بیت ۷۹
ره یاری این نیست، آزرم دار
ز روی برادر یکی شرم دار
بیت ۸۰

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است