باغ ۲ ۷۹ام ۴۸ بیت
بیرون آمدن حضرت عبّاس علیه السّلام با لب تشنه از فرات و شکست دادن موکّلان آب فرات را چند بار
تو سیرآب و نوباوهی مصطفی
چنین تشنه این نیست رسم وفا
بیت ۱
ننوشیده یک قطره از آب سرد
شکیبش سَرِ چرخ را خیره کرد
بیت ۲
به رودِ روان با دلی پر ز تاب
فرو ریخت از دست و از دیده آب
بیت ۳
چو از دست او آب را برفشاند
مَلَک از فلک بر وی احسنت خواند
بیت ۴
پس آن مَشکِ خوشیده را پر نمود
بِرانْد اسب و آمد به هامون ز رود
بیت ۵
وفا بین که پورِ شهِ کائنات
لب تشنه برگشت ز آب فرات
بیت ۶
به دوش اندرش مَشک و دل پر ز تاب
روان شد سوی خیمهها با شتاب
بیت ۷
چو دیدند لشکر که سالار شاه
بَرَد مشکِ پر آب زی خیمهگاه
بیت ۸
برآوردشان گوهر بَد به جوش
ز هر سو کشیدند بر هم خروش
بیت ۹
همه همعِنان سوی او تاختند
به پیکارِ وی تیغِ کین آختند
بیت ۱۰
دگر باره برخواست گَرد سپاه
برآمد سرِ گُرد بر اوج ماه
بیت ۱۱
ز بانگ سواران و آوای کوس
بشد توسن رام گردون شَموس
بیت ۱۲
سپهبد چو دید آن سپه را ز دور
به زیر آمد از پشت زین سُتور
بیت ۱۳
به یک سوی بنهاد آن مَشک و باز
برآمد به زین، تُند، چون شاهباز
بیت ۱۴
سَبُک حمله آورد بر کوفیان
چو بر گلّهی گور شیرِ ژیان
بیت ۱۵
تو گفتی که تیغش یکی آذر است
که سوزد همی هرچه خشک و تر است
بیت ۱۶
و یا اژدهاییست آتشفشان
که آرد به دم پیکر سرکشان
بیت ۱۷
ز زخم سُمِ بارهی نامدار
زمین بی سکون گشت سیماب وار
بیت ۱۸
ز تیغش اجل خویش را داشت پاس
ز هَر آیِ اسبش جهان پر هراس
بیت ۱۹
زدی بر سرِ هر که بُرّان پرند
بِجَستی پرندش ز تنگ سمند
بیت ۲۰
زدی هرکه را تیغ اندر میان
ز دست و سرش کس ندادی نشان
بیت ۲۱
همی تیغ راندی و گفتی چنین
منم شِبلِ شیرِ جهان آفرین
بیت ۲۲
منم زادهی شهسوار عرب
کزو بود روز دلیران چو شب
بیت ۲۳
منم زادهی یکّه تاز اُحد
کزو شد زبون عَمر بن عبدُوُد
بیت ۲۴
منم پَنجِهی دست پروردگار
منم جوهر سرفشانْ ذوالفقار
بیت ۲۵
همی گفت نام و همی کُشت مرد
زمین را پر از پیکر کشته کرد
بیت ۲۶
سر و خودِ گردان پرخاشجوی
بُدی پیش چوگانِ تیغش چو گوی
بیت ۲۷
چو یک نیمه از نابکاران بکشت
دگر نیمه بر وی نمودند پُشت
بیت ۲۸
چو پردَخته شد پهنه از بَدگهر
بیامد سوی رود آن نامور
بیت ۲۹
گرفت از زمین مَشک و شد رهسپار
سوی خیمهی تشنه لب، شهریار
بیت ۳۰
چو دیدند لشکر که آن کامیاب
شتابد سوی خیمه با مَشک آب
بیت ۳۱
دگر ره ز هر سو فراز آمدند
سوی پهنه در ترکتاز آمدند
بیت ۳۲
گرفتند ره را بدان جانِ پاک
که شاید بریزند آبش به خاک
بیت ۳۳
چو آن خیرگی دید از ایشان جوان
کشید از میان دِشنهی جان ستان
بیت ۳۴
بدوش اندَرَش مَشک و در دست تیغ
خروشان چو در قُلزُم چرخ میغ
بیت ۳۵
بدیشان یکی حمله بنمود سخت
فرو ریخت سرها چو برگ درخت
بیت ۳۶
سپه را دَم تیغ آن شهسوار
به هم درنوردید طومار وار
بیت ۳۷
بسی سرکشان را در آن دستبرد
تنِ تیره بر دست آتش سپرد
بیت ۳۸
ز بس کُشته بود اندر آن پهن دشت
نیارِست باد از میان درگذشت
بیت ۳۹
سواران دگر ره از آن نامدار
هزیمت گرفتند زی رودبار
بیت ۴۰
بسا مرد کو خویش را با سمند
به آب اندر از بیمِ تیغش فکند
بیت ۴۱
به جان از دَم تیر او رَسته شد
به آتش در آن آب پیوسته شد
بیت ۴۲
همی چند نوبت چنین رزم جُست
به خون یلان دست و شمشیر شُست
بیت ۴۳
ولیکن نبودش به دل رایِ جنگ
نمیخواست کآرد در اینجا درنگ
بیت ۴۴
همی کرد کوشش که آن آب را
رسانَد مگر پیش پرده سرا
بیت ۴۵
ابوالفضل اگر رای پیکار داشت
و گر دل به مرد افکنی میگماشت
بیت ۴۶
نماندی در آن پهنه یک تن سوار
که با شاه جوید دگر کارزار
بیت ۴۷
عُمر چون بدانست کان شیرمرد
از آن رودبانان برآورد گَرد
بیت ۴۸
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است