باغ ۲ ۸ام ۳۶ بیت

در ذکر گفت و گوی جناب حرّ ریاحی با عمر سعد و بیرون آمدن از لشکر مخالف

همان حر که سالاری آزاده بود
به یکسوی از آن لشکر استاده بود
بیت ۱
چو دید از سپاه کران چیرگی
به رزم خداوند خود خیرگی
بیت ۲
بجنبید مردانه رگ بر تنش
پر از چین شد ابرویِ شیر افکنش
بیت ۳
چو رخشنده برق و خروشنده رعد
بیامد بر پور ناپاك سعد
بیت ۴
بدو گفت کای دل به کین کرده سخت
بد اندیشِ پیغمبرِ نيك بخت
بیت ۵
چه از پور مرجانه دیدی همی
که از پور زهرا بُریدی همی
بیت ۶
نبود این گمانم که انجامِ تو
تبه گردد و زشت زین کام تو
بیت ۷
سپه ساختی رایت افراشتی
کنون جنگ جویی و یا آشتی
بیت ۸
بگفتا کنم رزمی امروز من
که افسانه مانَد به دهرِ کُهَن
بیت ۹
چه رزمی که میدان آوردگاه
شود پُر ز دست و سر رزمخواه
بیت ۱۰
چه رزمی که کافوری از بیم اوی
شود موی مردان مشکینه موی
بیت ۱۱
بدو اینچنین گفت آزاده مرد
که ای با خداوندِ خود در نبرد
بیت ۱۲
بسی لابه کرد این جهان شهریار
که تازد ازیدر به یثرب دیار
بیت ۱۳
نَپَذرُفتی آن لابه‌ها را ز شاه
به مکر و فریبت زد ابلیس راه
بیت ۱۴
به آهنك كين با جهانبانِ خویش
زدى چاك برجامه‌ی جانِ خويش
بیت ۱۵
بدو پور سعد بد اندیش گفت
که ای با خرد پاكْ جان تو جفت
بیت ۱۶
گر این کار بودی به فرمان من
پذیرفتمی گفتِ شاه زَمَن
بیت ۱۷
چه سازم ولی کاندرین کارزار
برون رفته از دست من اختیار
بیت ۱۸
چو بشنید اینگونه حُر زان پلید
دژم گشت و ابروی درهم کشید
بیت ۱۹
به لشکرگه‌ِ خویش پس همچو باد
بیامد به آرامگه ایستاد
بیت ۲۰
به مردی که او را بدی قره نام
بگفت آن یلی را هژبر کنام
بیت ۲۱
که من خواهم ای پردلِ کامیاب
بدین باره‌ی خویشتن داد آب
بیت ۲۲
تو هم خواهی ار بارگی آب داد
ز لشکر برون تاز با من چو باد
بیت ۲۳
بگفت این و برگاشت از وی عِنان
تن مرد لرزان چو چوب سنان
بیت ۲۴
بدان سان چو يك لخت پیمود راه
مهاجر بدو گفت کای رزمخواه
بیت ۲۵
تو را کوفیان با سواری هزار
برابر شمارند در کارزار
بیت ۲۶
که این کوه آهن بجنبانْد سخت
که لرزد چو یازنده شاخ درخت
بیت ۲۷
یکی دار سُتوار پا در رَکیب
چنین مگسل از کف عِنانِ شکیب
بیت ۲۸
ببین تا چه خواهد شد انجامِ کار
در این روز و این دشت و این کارزار
بیت ۲۹
سپهبد بدو گفت کز دشمنم
نه بیم است کاینگونه لرزد تنم
بیت ۳۰
به میدان چو من بر بیازم سَنان
ستاره ز بیمم بپیچد عنان
بیت ۳۱
من از اژدر و شیر ترسان نِیَم
ز یک دشت لشکر هراسان نِیَم
بیت ۳۲
بدینگونه لرزم ز خشم خدای
که تابم ببرد از تن و دل ز جای
بیت ۳۳
به دوزخ همی‌خوانَدم دیوِ زشت
همان پاك يزدان به سوی بهشت
بیت ۳۴
ندانم ز پیکار نفس و خِرد
چو امروز بر من همی‌بگذرد
بیت ۳۵
همان به که سازم خِرد رهنمای
سپارم سرِ نفس را زیر پای
بیت ۳۶

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است