باغ ۲ ۱۱ام ۵۹ بیت

به میدان رفتن حر نبرد آزمون و برگشتن به خدمت امام علیه السلام

پس از نزد آن داده جان بازگشت
روان سوی شاه سرافراز گشت
بیت ۱
به پای تکاور نهادش جبین
بگفت ای خداوند دنیا و دین
بیت ۲
تو دانی پسر کشته را تاب نیست
نخواهد پس از مرگ فرزند زیست
بیت ۳
نخستین مَنَت بستم ای شاه راه
من آوردَمت سوی این رزمگاه
بیت ۴
همی‌خواهم آزاد سازی مرا
دل از هر غمی شاد سازی مرا
بیت ۵
که اوّل شهید رکابت شوم
ز سر دادگانِ جَنابت شوم
بیت ۶
به جانِ سرافرازِ پاکان خویش
به فرّ و شکوه نیاکان خویش
بیت ۷
دلم مشکن ای تاجور شهریار
نَبَردِ سپه را به من واگذار
بیت ۸
به رخ چشمِ مهرش شهنشه گشاد
پس آنگاه دستوریِ جنگ داد
بیت ۹
برآمد به زین آن سوار نبرد
ز هامون به گردون برانگیخت گَرد
بیت ۱۰
چو از دور یال هژبر دَمان
به چشم آمدش دشمن بدگمان
بیت ۱۱
زمین پر ز دریای جوشنده دید
همه رزمگه شیر کوشنده دید
بیت ۱۲
سپهبد چو دید آن سپه را ز دور
چو شیری که چشم افکند سوی گور
بیت ۱۳
به ایشان خروشید و از خشم گفت
که ای لشکر شومِ با دیو جفت
بیت ۱۴
سپهدار حرِّ ریاحی منم
که سرپنجه با شیر گردون زنم
بیت ۱۵
منم مرد مهمان نواز عرب
به مردانگی یکّه تاز عرب
بیت ۱۶
من آنم که بختم ز غم شاد کرد
مرا شهریارِ من آزاد کرد
بیت ۱۷
در آن دم که جز جوشنم برگ نيست
هماورد را چاره جز مرگ نيست
بیت ۱۸
چو بر دسته‌ی تیغ دست آورم
سر ترك ترك فلك بر درم
بیت ۱۹
به شير ار برم حمله بی جان شود
و گر اژدها نیز پیچان شود
بیت ۲۰
به کین چرمه‌ام چون بپوید همی
سرِ سَرکشان گور جوید همی
بیت ۲۱
ز آبِ دم تیغ من زیر گَرد
بگردد بسی آسیای نبرد
بیت ۲۲
وزان نامجو تر نبینی سوار
که باشد سَنان مرا پایدار
بیت ۲۳
سرنیزه‌ام جان ستاند همی
دم تیغ من سر فشاند همی
بیت ۲۴
اگر هست مردی بیاید به جنگ
ببیند که چونم بود تیغ و چنگ؟
بیت ۲۵
یکی مرد سالار ناپاک رای
به لشکر درَش بود رزم آزمای
بیت ۲۶
کجا بود صفوان وِرا نام زشت
بد اندیش و پتیاره و بد سرشت
بیت ۲۷
زره دار و خنجر زن و تیغ باز
کمان کِش سَنان افکن و اسب تاز
بیت ۲۸
سپر بند و ترکش کِش و گردگیر
دژم خوی و ناپاک رای و شریر
بیت ۲۹
بدو گفت بن سعد کای نامجوی
برو با جوان ریاحی بگوی
بیت ۳۰
که از ما چرا روی برتافتی؟
چه دیدی که آن سوی بشتافتی؟
بیت ۳۱
به مکر و فریبش به سوی من آر
و گرنه سرآور بدو روزگار
بیت ۳۲
برون تاخت عفریتِ پیکر هیون
که نیروی بازو کند آزمون
بیت ۳۳
بیامد به حرّ دلاور بگفت
کِت اندرزِ من باید اکنون شنفت
بیت ۳۴
تو بودی یلی بخرد و هوشیار
شدی با عدوی یزید از چه یار؟
بیت ۳۵
نمودی چرا با حسین آشتی
ز فرماندهِ کوفه رخ گاشتی
بیت ۳۶
ز گفتار او شد سپهبد دژم
بسود از غضب دست و دندان به هم
بیت ۳۷
بدو گفت کای زشت ناپاک خوی
فرو بند لختی دم از گفت و گوی
بیت ۳۸
ستمگر یزید بد اندیش کیست؟
عبیداللهِ شومِ بدکیش کیست؟
بیت ۳۹
چه مرد است بِن سعد پتیاره زاد
که نام و نشانش به گیتی مباد
بیت ۴۰
مرا گویی از راست ره باز کرد
که از حق به اهریمن انباز کرد
بیت ۴۱
کس از پور پیغمبر نامدار
کشد دست بهر یکی نابکار
بیت ۴۲
که بدکار و شوم و زنازاده است
ره حق پرستی ز کف داده است
بیت ۴۳
ازیدر مپیمای دیگر سَخُن
به رزم آمدی جنگ را ساز کُن
بیت ۴۴
هم اکنون به تو خورد خواهد دریغ
سر و پیکر و جوشن و خود و تیغ
بیت ۴۵
ستمگر چو این دید با تُرک تاز
سنان کرد سوی دلاور دراز
بیت ۴۶
سپهبد چو شیر ژیان بی درنگ
بزد نیزه بر نیزه‌ی مرد جنگ
بیت ۴۷
شكست آن سَنان را ز هم بند بند
پس آنگه به چالاکی آن ارجمند
بیت ۴۸
همان نیزه کِش بُد به دست استوار
بزد بر تهیگاه تازی سوار
بیت ۴۹
گرفتش ز زین و زدش بر زمین
بدو کرد سالار دین آفرین
بیت ۵۰
برادر سه بودش يك از يك بتر
همه پردل و گُرد و پرخاشگر
بیت ۵۱
به یک ره سوی پهنه در تاختند
به فرّخ سپهدار تیغ آختند
بیت ۵۲
ریاحی نسب مرد ناورد جوی
بدان هر سه با تیغ بنهاد روی
بیت ۵۳
یکی را بزد چنگ و از زین ربود
بینداخت سوی سپهر کبود
بیت ۵۴
به كتف دگر يك چنان تیغ راند
که نیمش برِ پشتِ توسن بماند
بیت ۵۵
دگر يك ز بیم دلاور گریخت
سپهبد ز پی رفت و خونش بریخت
بیت ۵۶
پس آنگاه از پهنه شد سوی شاه
درون پر نیایش زبان عذرخواه
بیت ۵۷
شهنشه بدو گفت کای پاکزاد
خدای جهان از تو خوشنود باد
بیت ۵۸
بچَم سوی پیکار و دلشاد باش
چو نام خود از دوزخ آزاد باش
بیت ۵۹

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است