باغ ۲ ۱۲ام ۷۲ بیت
رفتن حر به در خیام حرم و طلب بخشایش کردن از بانوان حرم و برگشتن به میدان و شهادتش عليه السلام
چو آزاد مرد جوان این شنفت
بزد دست بر دامن شاه و گفت
بیت ۱
که من ای جهان داور دین پناه
ببستم چو بر رهبر خویش راه
بیت ۲
بدیدم یکی كودك خوب چهر
بد از بُرج هودج فروزان چو مهر
بیت ۳
صدای سُم اسب ما چون شنید
بترسید و لرزید و دم در کشید
بیت ۴
بر آنم که از ما هراسان شده
از آن لشکرِ کَشْن ترسان شده
بیت ۵
بفرما روم نزد آل رسول
نمانم که مانند از من ملول
بیت ۶
شهنشه بدو گفت بشتاب زود
که باد از جهان آفرینت درود
بیت ۷
جوانمرد پوزش برِ شاه کرد
پس آنگاه رو سوی خرگاه کرد
بیت ۸
چو آمد برِ بارگاه بلند
به زیر آمد از زین تازی سمند
بیت ۹
خم آورد یال و سرِ جنگجوی
به میخ سرا پرده بنهاد روی
بیت ۱۰
چو لختی بمویید بر پای خواست
همان یال خمّیده را کرد راست
بیت ۱۱
به سینه نهاد از ادب هر دو دست
سرِ تَرك دار اندر افکند پست
بیت ۱۲
بگفتا که ای آل خیر الانام
ز من بر شما آفرین و سلام
بیت ۱۳
من آنم که زشتی بیاراستم
ستم بر خداوند خود خواستم
بیت ۱۴
منم آنکه ره بر گرفتم چو پیش
دل آزرده کردم شما را ز خویش
بیت ۱۵
کنون با لب عذر خواه آمدم
بدین در ز بَد در پناه آمدم
بیت ۱۶
چمیدم به دستوری شهریار
به سوی شما با رخی شرمسار
بیت ۱۷
که بخشید شاید گناه مرا
پذیرید فرمان شاه مرا
بیت ۱۸
ز گفتار اسپهبد رزمخواه
خروش اندر آمد ز خرگاه شاه
بیت ۱۹
بگفتند کای مرد فرّخ نژاد
خدای جهان از تو خوشنود باد
بیت ۲۰
ز کردار تو جمله شادان شدیم
ز آغاز اگر چند پژمان شدیم
بیت ۲۱
چو دریافت آزاد مردِ جوان
که گشتند خوشنود ازو بانوان
بیت ۲۲
چو شیر دُژاگاه بار دگر
هیون تاخت زی لشکر بَد گهر
بیت ۲۳
بزد تیغ و مردان بیفکند خوار
بسی کُشت خنجر زن نامدار
بیت ۲۴
ز بس سود سرها به گرز گران
پراکنده گشتند ازو صفدران
بیت ۲۵
برون جست اهریمنی ناگهان
ز یک سوی مانند برق جهان
بیت ۲۶
بزد تیغ و پی کرد اسب سوار
ز زین باژگون گشت آن نامدار
بیت ۲۷
سبك جَست و بر دشمنان راند تیغ
همی ریخت سرها چو بارنده میغ
بیت ۲۸
شهنشه چو دیدش پیاده به جنگ
ز كار سپهبد دلش گشت تنگ
بیت ۲۹
ز اسبان خود بارهای راهوار
فرستاد بهر دلاور سوار
بیت ۳۰
جهانجو نشست از بر زین اسب
چو بر کوه البرز آذر کُشَسب
بیت ۳۱
دلیرانه زد خویش را بر سپاه
بر انگیخت دریا ز آوردگاه
بیت ۳۲
چو دریا از آن خواسته موج خون
حُبابش همه مِغفر باژگون
بیت ۳۳
همیخواست مرد از پس آن نبرد
که گردد سوی شاه دین ره نورد
بیت ۳۴
بیامد خروشی مراو را به گوش
بدو مژده آمد ز فرّخ سروش
بیت ۳۵
که برگرد ای حرکجا میروی؟
بیا سوی یزدان چرا میروی؟
بیت ۳۶
چو نام آور آن مژده را گوش کرد
از آن مژده خود را فراموش کرد
بیت ۳۷
خروشید كاى پاك پور بتول
من اينك روانم به نزد رسول
بیت ۳۸
چه داری پیام ای خداوندگار
بگو تا رسانم بدان شهریار
بیت ۳۹
بدو گفت شاه از تو گر واپسیم
برو شاد اينك ز پی میرسیم
بیت ۴۰
چو اینگونه حر از شهنشه شنید
چو دریای آتش ز جا بردمید
بیت ۴۱
به شوق لقای جهاندار پاک
بزد خویش را بر سپه خشمناك
بیت ۴۲
چنان با سنان جُست آنگه ستیز
که در دست او شد سَنان ریز ریز
بیت ۴۳
بن نیزه از کف به يك سو فکند
سبك بر كشيد آبداده پرند
بیت ۴۴
فزون از شمر کشته بر دشت ریخت
چو این دید لشکر ز بیمش گریخت
بیت ۴۵
یلان را دم تیغ آن زور مند
زره بر دریدی بسان پرند
بیت ۴۶
ستمکار شمرِ تبه روزگار
بزد بانگ بر لشکر بیشمار
بیت ۴۷
که از چهرتان آب مردی بریخت
نشاید سپاهی ز یک تن گریخت
بیت ۴۸
چو گیرید گِردش همه هم گروه
ز پای افکنیدش گر او هست کوه
بیت ۴۹
سپه گِرد جنگی زره بر زدند
به پیکر درش تیغ و خنجر زدند
بیت ۵۰
بدو بر ببارید بارانِ تیر
ز خونش زمین گشت چون آبگیر
بیت ۵۱
به ناگه یکی زشتِ میشوم بخت
زدش بر به سینه یکی نیزه سخت
بیت ۵۲
گران نیزه او را تن نامدار
نگون آمد از بارهی راهوار
بیت ۵۳
سپهری به روی زمین کرد جای
سپهرا چه مانی چنین دیر پای
بیت ۵۴
شد از کار دست دلیری که بود
پی انباز در زیر چرخ کبود
بیت ۵۵
بدان خسته چشم زره خون گریست
دم تیغ از آن بَر وی افزون گریست
بیت ۵۶
به زاری شهنشاه دین را سرود
که زی کشتهی خویش بشتاب زود
بیت ۵۷
تو دریابم ای شه که کارم گذشت
درین دشت کین روزگارم گذشت
بیت ۵۸
برانگیخت شه سوی میدان سمند
نگه بر جوان ریاحی فکند
بیت ۵۹
سپهری نگون دید خفته به خاك
ز شمشیر و خنجر تنش چاك چاك
بیت ۶۰
هژبری بر و سینه بگسیخته
عقابی پر و بال او ریخته
بیت ۶۱
نشست از بر سرْش و بگریست زار
همی مویه گر شد بر آن نامدار
بیت ۶۲
همیگفت رادا دلیرا گُوا
خدا و پیمبرْش را پیروا
بیت ۶۳
دریغا از آن زور و بازوی تو
که مردی نبد همترازوی تو
بیت ۶۴
دریغ ای جوان ریاحی نسب
مددکار آل امیر عرب
بیت ۶۵
بگریم بدین پیکر چاك تو
بشویم ز خون این تن پاک تو
بیت ۶۶
تو آزادی از حق به هر دو سرای
چو نام خود ای پُر دلِ پاک رای
بیت ۶۷
نکو کرد مادر کِت این نام داد
تو را از برای همین روز زاد
بیت ۶۸
چو لختی بدان کُشته بگریست شاه
سوی لشکر آوردش از رزمگاه
بیت ۶۹
دم واپسین دیده بگشاد مرد
به دیدار دلدار نظّاره کرد
بیت ۷۰
به رخسار آن شاه فرّخ نژاد
نگه کرد و خندان شد و جان بداد
بیت ۷۱
بر آن سبز گنبد که بر خاک اوست
ز دادار باران رحمت نکوست
بیت ۷۲
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است