باغ ۲ ۱۵ام ۷۸ بیت

فرستادن عمر، سامر ازدی را به میدان و رفتن جناب زهیر بن حسان اسدی به مقابله‌ی او و نصر بن کعب و برادر و پسرش و جمعی دیگر را

ز میدان چو برگشت دارای دین
عمر آن ستمکار پرخشم و کین
بیت ۱
به لشکر دَرَش مرد بودی سِتُرگ
گرفتی کجا برّه از چنگ گرگ
بیت ۲
تن ار بار و بي باك و خودکام بود
پلیدی کجا سامرش نام بود
بیت ۳
به او گفت زی پهنه بردار گام
میان دلیران بر افراز نام
بیت ۴
چو این بَدگهر زان ستمگر شنید
سراپا به پولاد شد ناپدید
بیت ۵
نشست از بر باره‌ی تیز گام
درآمد به میدان و بر گفت نام
بیت ۶
سر نیزه‌ی جان گسل کرد راست
هم آورد از لشکر شاه خواست
بیت ۷
زهير بن حسان یل رزمخواه
خم آورد بالا بر چتر شاه
بیت ۸
به پوزش چنین گفت کای شهریار
نبینی که در پهنه‌ی کارزار
بیت ۹
یکی اهرمن می‌خروشد همی
که دریا ز بیمش بخوشد همی
بیت ۱۰
همی خواهد از لشکر شاه مرد
که با وی بگردد به دشت نبرد
بیت ۱۱
مرا بخش دستوریِ جنگ او
که بیرون کنم نیزه از چنگ او
بیت ۱۲
به خون درکشم یال شیریش را
کنم خُرد پشت دلیریش را
بیت ۱۳
بدو داد دستوریِ جنگ شاه
که بینند رزمش دو رویه سپاه
بیت ۱۴
دلاور به زین تکاور نشست
یکی نیزه‌ی شصت بازش به دست
بیت ۱۵
بیامد به نزد هماورد گفت
که با جانْت امروز شد مرگ جفت
بیت ۱۶
چو سامر بدید آن برِ مرد جنگ
همان نیزه‌ی جان شكارش به چنگ
بیت ۱۷
بدو گفت کای پر دلِ سرفراز
مشو غِرّه بر این سَنان دراز
بیت ۱۸
تو مردی و گُردی و اسب افکنی
کماندار و بي باك و خنجر زنى
بیت ۱۹
دریغا که مغزت نباشد به سر
خرد نیست با این شکوه و هنر
بیت ۲۰
و گرنه چرا دست از جان و مال
کشی ای یل پر دل بی هَمال
بیت ۲۱
عبث در ره شاه یثرب دیار
به کشتن چرا می‌دهی خویش زار
بیت ۲۲
یزیدِ معاویّه را باش یار
که گَردی ز مال جهان کامکار
بیت ۲۳
بدو پُر هنر گفت کای کینه جوی
چرا آبِ شرمت نیاید به روی
بیت ۲۴
که گویی ز شاهنشه رهنمون
بکِش دست از بهر دنیای دون
بیت ۲۵
همی‌خواست سامر که گوید سخن
دگر باره با مرد شمشیر زن
بیت ۲۶
نَهِشتش جوان برگشاید زبان
بزد نیزه‌اش راست اندر دهان
بیت ۲۷
بر آمد سَنان از پس گردنش
بشد شادمان دوزخ از مردنش
بیت ۲۸
چو شد کشته سامر به دشت نبرد
بغرّید چون شیر کوشنده مرد
بیت ۲۹
که هر کس نداند نژاد مرا
همان دوده‌ی پاك زاد مرا
بیت ۳۰
ز چِهرم چو شاداب رخ مام کرد
زهير بن حسان مرا نام کرد
بیت ۳۱
یکی شیر مردِ اسد گوهرم
بلند آسمانی نکو اخترم
بیت ۳۲
دلیر و جوانمردی آزاده‌ام
ز شیران شمشیر زن زاده‌ام
بیت ۳۳
اگر هست مردی شتابد به جنگ
به پای خود آيد به كام نهنگ
بیت ۳۴
چو لشکر بدیدند او را ز دور
رمیدند از وی چو از شیر گور
بیت ۳۵
نه پیچد زی رزم او كس عِنان
یلان را بلرزید تن چون سَنان
بیت ۳۶
از آن رو که نام آوران عرب
دلیران شام و عراق و حلب
بیت ۳۷
به پیکار بدخواه در جنگ‌ها
ازو دیده بودند آهنگ‌ها
بیت ۳۸
عمر چون چنین دید بر زد خُروش
که ای نامداران پولاد پوش
بیت ۳۹
یلی نیست کاو را به دام آورد
رود سوی میدان و نام آورد
بیت ۴۰
به لشکر یکی مرد رزم آزمای
بُدی دیو هنجار و ناپاک رای
بیت ۴۱
بخواندند نصر بن كعبش به نام
نهنگ دمان را كشيدى به كام
بیت ۴۲
مر او را بزرگان کوفه دیار
برابر شمردند با صد سوار
بیت ۴۳
به رزم زهیر گزين بي درنگ
دوانيد هر كس به ميدان جنگ
بیت ۴۴
بگفتا هنرمند را کای دلیر
که یال و بَرت هست مانند شیر
بیت ۴۵
چه نازی بدین آبداده سنان
هم اکنون ز رزمم بپیچی عِنان
بیت ۴۶
زهیر این چو بشنید از آن کینه ساز
بدو گفت کای دیو نيرنگ باز
بیت ۴۷
نگه کن بدین نیزه و چنگ من
همین پَهلوى جامه‌ی جنگ من
بیت ۴۸
اگر دل نشد آب اندر برت
ز پولاد هندی بود پیکرت
بیت ۴۹
بر این بود روباه نيرنگ باز
که با شیر غَژمان کند حیله ساز
بیت ۵۰
به ناگاه زخمی زنَد تا که مَرد
نگون گردد از باره‌ی ره نورد
بیت ۵۱
بدانست آهنگ او را جوان
به يك نيزه كردش به دوزخ روان
بیت ۵۲
چو پَردَخته شد گیتی از تیره بخت
ز آهن برادرْش پوشید رخت
بیت ۵۳
دَدی بود پرورده از باب و مام
کجا صالح بدگهر داشت نام
بیت ۵۴
به سوگ برادر همی مویه کرد
بزد اسب و آمد به دشت نبرد
بیت ۵۵
همان نیزه نام آور ارجمند
به سوی پلید بداختر فکند
بیت ۵۶
بگشت از برِ زین مر آن بدگمان
که گرداند از خویش زخم سَنان
بیت ۵۷
رسید آن چمان چرمه‌ی گرم پوی
سوار از برِ زین در آمد به روی
بیت ۵۸
بیاویخت یک پایِ او با رکاب
تکاور به پویه شد اندر شتاب
بیت ۵۹
کشیدش بدان سان به دشت ستیز
که تا گشت اندام او ریز ریز
بیت ۶۰
چو این زاده نصر بن كعب ديد
به مرگ سواران فغان برکشید
بیت ۶۱
برانگیخت توسن چو باد سیاه
بیامد سوی پهنه‌ی رزمگاه
بیت ۶۲
نکرده سنان راست دشمن هنوز
که مردِ سرافراز گیتی فروز
بیت ۶۳
به يك زخم آن نیزه‌ی بند بند
نگون کردش از زینِ تازی سمند
بیت ۶۴
چو از زین نگونسار شد آن پلید
به دوزخ درون خویشتن را بدید
بیت ۶۵
پس از او زهیر آن سرافراز مرد
سبك بر پیاده سپه حمله کرد
بیت ۶۶
بدان آب داده سَنانِ بلند
فزون گشت نام آور ارجمند
بیت ۶۷
چو از کُشته چون پُشته بنمود دشت
دَمان سوی میدان کین بازگشت
بیت ۶۸
همی بر خروشید چون شیرِ مست
همان اژدها سان سَنانش به دست
بیت ۶۹
همی ویله کرد و همی گفت مرد
اگر هست اسب افکَنَد در نبرد
بیت ۷۰
چو لشکر بَر و جوشن او به خون
بدیدند آغشته و لعل گون
بیت ۷۱
سرافکنده در پیش و ترسان شدند
به جان زان دلاور هراسان شدند
بیت ۷۲
کشیدند یکسر ز رزمش عِنان
ز آسیبِ نوكِ زدوده سنان
بیت ۷۳
تو گفتی سرِ نیزه‌اش مرگ بود
که جان سواران ز تن می‌ربود
بیت ۷۴
هم آخر به فرمان بِن سعد دون
برانگیخت مردی به رزمش هیون
بیت ۷۵
بدان نیزه او را ز زین برگرفت
دو لشکر ازو ماند اندر شگفت
بیت ۷۶
بیامد دگر مرد و شیر جوان
به يك نيزه كردش به دوزخ روان
بیت ۷۷
چنین تا به دوزخ روان کرد تفت
بدان نیزه جنگی دو ده مرد و هفت
بیت ۷۸

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است