باغ ۲ ۲۰ام ۵۲ بیت

ذکر رفتن وهب با عروس به خدمت امام و گفت و گوی ایشان با یکدیگر

چو چشم زن افتاد بر روی شوی
همان پیکر و کاکُل و مشکبوی
بیت ۱
چو یک باغ نسرین گرفتش به بر
زدش بوسه بر گونه و چشم و سر
بیت ۲
بدو گفت کای رویت آرامِ دل
مرا پر شکن موی تو کام دل
بیت ۳
بهشت روانم بهار دلم
چراغ جهان بین، مهِ محفلم
بیت ۴
مرا این دم ای سرو رعنا خرام
ز تو بوی هجر آید اندر مشام
بیت ۵
پی کُشتنم دشنه ز اَبرو بر آر
به تیغ فراقم مینداز کار
بیت ۶
ز مژْگانت یک زخم کاری مرا
از آن بر که در غم گذاری مرا
بیت ۷
بمن بازگو تا چه داری خبر
ز پیشم مگر کرد خواهی سفر؟!
بیت ۸
بدو گفت داماد با صد فسوس
که ای حجله‌ی ناز را نو عروس
بیت ۹
به دیدار تو گر نیاز آمدم
به بدرود سوی تو ناز آمدم
بیت ۱۰
حلالم کن ار دیدی از من بدی
که بادت جزا بخشش ايزدي
بیت ۱۱
من اينك به ميدان کین می‌روم
پی یاری شاه دین می‌روم
بیت ۱۲
دم دیگرم روی کافور گون
ببیند دو چشم تو رنگین به خون
بیت ۱۳
دم دیگرم تیره گَرد سپاه
نشيند به مشکینه زلف سیاه
بیت ۱۴
دم دیگر آیی به بالین من
به بر در کشی جسم خونین من
بیت ۱۵
به مرگم غَریوان بمویی همی
دو رخ ز آب دیده بشویی همی
بیت ۱۶
تو را گر بود یار فرهنگ و هوش
به اندرز شوهر فرادار گوش
بیت ۱۷
مرا زین سِپنجی سرا رفته گیر
به خاکم چو دیگر کسان رفته گیر
بیت ۱۸
جوانان درين تيره خاك اندرند
که از من به روی و به مو بهترند
بیت ۱۹
چو آیی ز پرده به بالین برم
ببینی ز خون لاله گون پیکرم
بیت ۲۰
مبادا بزاری بمرگم خروش
که افغانْت آید سپه را به گوش
بیت ۲۱
که از غیرت آنگه بلرزد تنم
کشد سر برون موی از جوشنم
بیت ۲۲
درین پهنه بر من چو مویی تو زار
شود خصم شادان و شه سوگوار
بیت ۲۳
پس از کشتنم گر به دهر ایستی
تویی با من از من جدا نیستی
بیت ۲۴
اگر زنده ماندی مرا یاد کن
سیه جامه در مرگ داماد کن
بیت ۲۵
چو همخوابه گفتِ جوان را شنید
یکی آه سرد از جگر برکشید
بیت ۲۶
خروشی بر آورد کای یار من
به گیتی ز هر بَد پرستار من
بیت ۲۷
خوشا روزگار و خوشا حال تو
که از بخت فرخنده شد فال تو
بیت ۲۸
که شه خواندت از خیل و یاران خویش
شمردت زخدمتگذاران خویش
بیت ۲۹
اگر جنگ جستی زنی در جهان
به شه دادمی من هم امروز جان
بیت ۳۰
به هم نگسلم رشته‌ی عزم تو
تو را بر نگردانم از رزم تو
بیت ۳۱
برو ليك با من به درگاه شاه
یکی سخت پیمان کن ای رزمخواه
بیت ۳۲
که بی من به فردوس ننهی تو گام
نگردی ز فردوسیان شادکام
بیت ۳۳
چو راز عروس آن دلاور شنید
تبسّم کنان همچو گل بشکفید
بیت ۳۴
به دست اندرش دست شد سوی شاه
بزد شاه را بوسه بر خاك راه
بیت ۳۵
عروس وهب گفت کای شهریار
خبر داده پیغمبر تاجدار
بیت ۳۶
که گردد شهیدی نگون چون ز زین
ز مینو چمد سوی او حور عين
بیت ۳۷
بگیرد چو جان در برِ خود تنش
کشاند سوی ایزدی گلشنش
بیت ۳۸
درین رزمگاه ای پناه زَمَن
شود کشته چون در رهت شوی من
بیت ۳۹
شود راست فرموده‌ی احمدی
ز حق باید آن دولت سرمدی
بیت ۴۰
هنوزش به مينو نرفته روان
ندیده رخ جنّتی بانوان
بیت ۴۱
بگو با من امروز پیمان کند
که چون جای در باغ رضوان کند
بیت ۴۲
نگردد دمی بی من آنجا صبور
رخ من بجوید نه دیدار حور
بیت ۴۳
و دیگر درین مرز من بی کسم
که در باغ محنت گلی نورَسم
بیت ۴۴
ندارم به غیر از حریمت پناه
تو هم بی پناهم پس از وی مخواه
بیت ۴۵
چو شد شوی من کشته در کارزار
بدین بانوان حجازم سپار
بیت ۴۶
کِم اندر برِ خود کنیزی دهند
مرا در دو دنیا عزیزی دهند
بیت ۴۷
وهب گفت پَذرُفتم این آرزوی
نتابم به هر دو سرا روی ازوی
بیت ۴۸
امیدش بر آوردم ای دین پناه
تو باش اندرین سخت پیمان گواه
بیت ۴۹
شهنشه بدان شوی و زن بنگریست
به گفتار و کردار ایشان گریست
بیت ۵۰
خروشی بر آمد ز یاران شاه
که شد پر نوا پرد‌ه‌ی مهر و ماه
بیت ۵۱
چو اینکار پردخته شد نامدار
ز شه خواست دستوری کارزار
بیت ۵۲

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است