باغ ۲ ۴۸ام ۶۲ بیت
ذکر میدان رفتن عبدالله اکبر و حمله کردن بر قلب سپاه دشمن و گریختن عمر به میان لشکر و فرستادن نجری شامی را با پانصد سوار به جنگ آن نامدار
جوان تاخت به یکران به دشت ستیز
به هیکل فکنده یکی تیغ تیز
بیت ۱
یکی نیزه بر کف چو بالای خویش
سلاح دگر ز آنچه بایست بیش
بیت ۲
بر آراسته تن به رخت نبرد
بدان سان که شاید ز مردان مرد
بیت ۳
عِنان بر چپ و راست لختی بتافت
زمین از پی بارگی برشکافت
بیت ۴
پرندِ دلیری کشید از نیام
برون شد هژَبر یلی از کنام
بیت ۵
سواری به رزم سپه اسب راند
که چشم سپهر از رُخَش خیره ماند
بیت ۶
ز رویش عیان کبریای حسن
ز مویش شمیم رسول زَمَن
بیت ۷
چو از راه دور آن بر و جوشنا
بدیدند مردان شیر اوژنا
بیت ۸
به تنْشان زره گشت سِندان همه
به فرسودِشان چنگ و دندان همه
بیت ۹
خروشید شهزادهی نامدار
که ای مردم زشت بد روزگار
بیت ۱۰
نداند مرا هر که نام و نژاد
همان پروزد دودهی پاک زاد
بیت ۱۱
بگویم که بشناسَدم دشمنم
پسرْ زادهی شیرِ یزدان منم
بیت ۱۲
گزین مادرم دخت پیغمبر است
حسن بابِ من شاهِ نام آور است
بیت ۱۳
پدرْم از کران تا کرانِ جهان
خداوند بودی به فرماندهان
بیت ۱۴
جهان جوی عمّم شهِ کربلاست
که ایدون گرفتار رنج و بلاست
بیت ۱۵
همین شه که با او نبرد آورید
دل نازکش را به درد آورید
بیت ۱۶
یکی بنده باشد ز جان آفرین
به صورت به معنی جهان آفرین
بیت ۱۷
سپهر و زمین زیر فرمان اوست
همه آفرینش ثنا خوانِ اوست
بیت ۱۸
من ای قوم فرخنده عبداللّهم
که یک بنده زینْ رادِ شاهنشهم
بیت ۱۹
کسی را چو من دست و شمشیر نیست
چو من چنگ یازم به خون شیر کیست؟
بیت ۲۰
بود دستِ شیر خدا دست من
یکی تیرِ مرگ است در شست من
بیت ۲۱
اگر هست مردی ز جان گَشته سیر
بیاید به بندِ دل و چنگِ شیر
بیت ۲۲
سپه را چو آوای فرزند شاه
به گوش آید از پهنهی رزمگاه
بیت ۲۳
بلرزید تنْ شان چو لرزنده برگ
تو گفتی شنیدند آوای مرگ
بیت ۲۴
چو زان بُرز و بالا و ران و رکیب
همان تاختن بر به آیین و زیب
بیت ۲۵
بدانست آن کس که بُد مرد جنگ
کز آن نامور رخ بتابد پلنگ
بیت ۲۶
کسی پای مردی بِنَنْهاد پیش
ببودند ترسنده بر جای خویش
بیت ۲۷
هژبر دژآگاه نیزارِ دین
جگربند سبط رسول امین
بیت ۲۸
بجنبانْد نیزه بزد بر سپاه
هیاهو درافکند در رزمگاه
بیت ۲۹
ندیده دم تیغ آن تیغ زن
روانِ دلیران بجَستی ز تن
بیت ۳۰
به نوکِ سنان و به شمشیر تیز
برآورد زان گمرهان رست خیز
بیت ۳۱
چو لختی دلیرانه ناورد ساخت
به سوی سپهدار لشکر بتاخت
بیت ۳۲
سوار و پیاده سپه بر دَرید
به نزدیک بِن سعد جادو رسید
بیت ۳۳
همی خواست خونش بریزد ز تن
سراسیمه شد جانِ زشت اهرمن
بیت ۳۴
از آن دست و شمشیر بر کاست روی
نهان در سپه گشت ناپاک خوی
بیت ۳۵
به دستان چو زد اهرمن بازگشت
جهانجو به مرکز سبک تازگشت
بیت ۳۶
بیامد دمان پیش روی سپاه
وزان ناکسان شد هم آورد خواه
بیت ۳۷
چو سالارِ لشکر بدید آنکه مرد
ستاده خروشان به دشت نبرد
بیت ۳۸
ز سویی که پنهان بُد آمد برون
سبک راند در قلب لشکر هیون
بیت ۳۹
همی برگمارید مردان به جنگ
که تازند بر پور شه بی درنگ
بیت ۴۰
ز شامی سواران در آن داوری
یکی مرد بد نام او تبحری
بیت ۴۱
به سالار بدخوی ناپاک زاد
نکوهش گری را زبان برگشاد
بیت ۴۲
که تا کی به قلب سپه آرمی
سواران به کشتن فرستی همی
بیت ۴۳
بزرگان سپهداری اینسان کنند
که از کودکی دل هراسان کنند
بیت ۴۴
بدانگه که دیدی سر تَرکِ اوی
چرا در نهفتی به بیغوله روی
بیت ۴۵
نیامد ز کُندآوران عراق
تو را شرمی اندر رخ ای مرد عاق
بیت ۴۶
هر آن هاشمی کودکی بیش نیست
کسی را ازو جای تشویش نیست
بیت ۴۷
چو بدخواه بیغارهی او شنفت
ز دستان به رویش بخندید و گفت
بیت ۴۸
که این هاشمی شبل شیر خداست
ز پیکار او گر گریزم رواست
بیت ۴۹
به شیر خدا گو که یازیده جنگ
به رزمش که را بوده پای درنگ
بیت ۵۰
کجا روبه پیر بیند چو شیر
بیاید بر پنجهی او دلیر
بیت ۵۱
کسی خویش را در دم اژدها
کشاند چو داند نیابد رها
بیت ۵۲
من این کار کردم پی جان خویش
تو کز جان نترسی بِنه پای پیش
بیت ۵۳
گمانم دم تیغ او مرگ توست
به جای کفن بر زره برگ توست
بیت ۵۴
و گر مانی از وی بتابی عِنان
به نزد تو آیم کَواژه زنان
بیت ۵۵
چو زو تبحری این نکوهش شنید
دژم گشت و لب را به دندان گزید
بیت ۵۶
بیفکند سوی جوان راهوار
به همراه خود برد پانصد سوار
بیت ۵۷
بر آن آفتاب سپهر شکوه
فکندند توسن همه هم گروه
بیت ۵۸
نیاورد شهزاده در دل هراس
بفرمود کای قوم شیطان شناس
بیت ۵۹
چنین هم گروه از چه ره تاختید
نبرد هژبر دمان ساختید؟
بیت ۶۰
ندانید مانا که من در نبرد
سر صد سپاه اندر آرم به گرد
بیت ۶۱
بگفت این و یکران در ایشان فکند
سواران بسی پست کرد از سمند
بیت ۶۲
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است