باغ ۲ ۵۱ام ۴۸ بیت
مبارزت یوسف بن احجار با شاهزادهی عالی مقدار و رفتنش به دارالبوار
هم آورد جُست از سپاه گران
نیامد به رزمش کس از کافران
بیت ۱
به لشکر سپهدار دشنام داد
بسی بر به بیغارشان کرد یاد
بیت ۲
نپَذْرُفت ازو کس که آید به جنگ
نهفتند مر نام را زیر ننگ
بیت ۳
یکی بد کُنِش پیش بنهاد گام
که بد پور احجار و یوسف به نام
بیت ۴
بگفت ای سپهدار بی مغز و پی
تو را داده فرماندهِ کوفه ری
بیت ۵
کنون بر سر توست چتر مِهی
چه بیهوده مردان به کشتن دِهی
بیت ۶
دمی با تن خویش شو پیش کار
هنرمندی خود نمای آشکار
بیت ۷
بدو گفت بِن سعد خاموش باش
بر امرِ سالارِ خود کوش باش
بیت ۸
کسی کِم بر این کار بگْماشته
بدین گونه منشور بنگاشته
بیت ۹
که با دانش و عزم و تدبیر و رای
همه کار این رزم آرَم به پای
بیت ۱۰
نه چون یک سواران درآیم به کار
کُشَم چند تن تا شوَم کُشته زار
بیت ۱۱
مرا گفته پاداش از نیک و زشت
کنم با نکو کار و هم بد کنشت
بیت ۱۲
کنون گر بتابی سر از گفتِ من
ببُرّم سرت را ز تاریک تن
بیت ۱۳
بپیما ره پهنه و سَر مخوار
نخواهم که جز تو رود پیش کار
بیت ۱۴
چو یوسف چنین دید ناچار ماند
اگر خواه و ناخواه توسن براند
بیت ۱۵
چو شهزاده دیدش سَنان برفراخت
برو بارهی کوه پیکر بتاخت
بیت ۱۶
به حلق اندرش نیزهی آبگون
چنان زد که رفت از پس سر برون
بیت ۱۷
ز زین سمندش نگون سار کرد
بشست از پلیدیش دشتِ نبرد
بیت ۱۸
یکی پور یوسف بُدش نامدار
خدنگ افکن و تیغ بند و سوار
بیت ۱۹
پلیدی کجا طارقش نام بود
ستمکار و بد کیش و خود کام بود
بیت ۲۰
چو باب بد اندیش را کشته دید
ز خونش همه دشت آغشته دید
بیت ۲۱
بر آشفت و دندان به هم بر فشرد
سپهدارِ خود را به زشتی شمرد
بیت ۲۲
وزان پس روان شد به میدان جنگ
یکی تیغ زَهر آبدارش به چنگ
بیت ۲۳
مر آن اهرمن گوهرِ دین تباه
بسی ناسزا گفت بر پور شاه
بیت ۲۴
گرانمایه شهزادهی نامدار
همان نیزه افکند بر نابکار
بیت ۲۵
بزد تیغ بدخواه ناهوشمند
بدو نیم کرد آن سَنان بلند
بیت ۲۶
همی خواست تا تیغ دیگر زند
جوان را ز زین بر زمین افکند
بیت ۲۷
گزین زادهی شاه فرمانروا
به هم دست و تیغش گرفت از هوا
بیت ۲۸
بیفشرد و پیچید و در هم شکست
به در کرد هندی پَرَندَش ز دست
بیت ۲۹
پس آنگه به سر پنجه از پشت زین
ربود و زدش خشمگین بر زمین
بیت ۳۰
بدان سان که شد خورد سُتْخوان او
تهی گشت گیتی ز ناپاک خو
بیت ۳۱
پسر عم یکی داشت طارق چو دَد
که بُد نام او مدرک بی خرد
بیت ۳۲
پلیدی بد اندیش و پرخاشگر
بد اختر سهیلش کجا بُد پدر
بیت ۳۳
برون تاخت اسب از میان سپاه
بیامد دمان سوی آوردگاه
بیت ۳۴
به شیر خداوند آن بد نژاد
همی ناسزا گفت و دشنام داد
بیت ۳۵
چون آن زادهی شیرِ پرودگار
نیوشید ازو گفت نا استوار
بیت ۳۶
بزد باره و راه بر وی ببست
بخواباند بر کِتفِ او تیغ و دست
بیت ۳۷
جدا کرد با آن پَرَند آورش
سر و دست یک نیمه از پیکرش
بیت ۳۸
دگر نیم او را ز پشت سمند
بیفکند شهزادهی ارجمند
بیت ۳۹
فرود آمد از بارهی خویشتن
نشست از بر اسب آن تیره تن
بیت ۴۰
خروشید و از لشکر نابکار
همی جُست مرد از پی کارزار
بیت ۴۱
ز بیم دَمِ تیغ آن سرفراز
نیامد سواری به رزمش فراز
بیت ۴۲
به چشم آمدش نیزهی سی اَرَش
به دشت اندر افتاده آمد بَرش
بیت ۴۳
بگشت از بر زین تازی سمند
ربود از زمین آن سَنان بلند
بیت ۴۴
بغرّید آن شیر آهن تنه
بزد خویش را بر صفِ میمنه
بیت ۴۵
در آن حمله با آن سَنانِ بلند
ده و دو مبارز ز توسن فکند
بیت ۴۶
پراکنده بنمود چون میمنه
سوی میسره تاخت پس یک تنه
بیت ۴۷
فزون با همان نیزه رزم آزمود
بسی زین تهی از سواران نمود
بیت ۴۸
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است