باغ ۲ ۵۵ام ۴۹ بیت
اذن نبرد خواستن شاهزاده قاسم از عمّ بزرگوار و نپذیرفتن آن حضرت و زاری شاهزاده و دلداری مادر او را فرماید
چو زد قرعهی سوگِ چرخ کهن
به نام گلِ گلسِتان حسن
بیت ۱
خم آورد بالا برِ شاه دین
چو حیدر برِ سیّدالمرسلین
بیت ۲
بمویید و زد بوسه بر خاک و گفت
که ای داور آشکار و نهفت
بیت ۳
به مرگ برادر دلم گشت خون
روانم بفرسود و تن شد زبون
بیت ۴
بفرما بِدان سو که او بار بست
بتازم من ای شاه بالا و پست
بیت ۵
تو تنها برادر به خون خفته زار
خروشان بد اندیش در کارزار
بیت ۶
چرا من چنین سخت جانی کنم
ازین پس چسان زندگانی کنم
بیت ۷
ز گفتار او شاه بگریست زار
ببوسید رویش برون از شمار
بیت ۸
همی این بر آن، آن بر این میگریست
بدان دو سپهر و زمین میگریست
بیت ۹
همی بر کشیدند از دل خروش
بدانسان که رفتند هر دو ز هوش
بیت ۱۰
چو لختی برآمد به هوش آمدند
به بدرود هم در خروش آمدند
بیت ۱۱
بدو گفت شاه ای برادرْ پسر
به مردانگی یادگار از پدر
بیت ۱۲
چو داری به پیکار چندین شتاب
ندانی که بی تو مرا نیست تاب؟
بیت ۱۳
تو هستی روانِ تنِ روشنم
روان چون پسندی تو دور از تنم؟
بیت ۱۴
نخواهم فرستادَنَت سوی جنگ
برو زی سراپرده منما درنگ
بیت ۱۵
به خواهشگری نوجوان برفزود
ولیکن بَرِ شه نبخشید سود
بیت ۱۶
به ناچار با دیدهی اشکبار
روان شد به سوی حرم نامدار
بیت ۱۷
ز حیرت سر از پای نشناخته
دو رود از دو دیده روان ساخته
بیت ۱۸
رسید و درافکند خود را به خاک
دمید از تنش خاک را جان پاک
بیت ۱۹
همیگفت ای جان بُرو از تنم
مبین ای دو بینندهی روشنم
بیت ۲۰
مگردم به سر دیگر ای آسِ چرخ
همه کِشت من بِدْرو ای داسِ چرخ
بیت ۲۱
چه کردم کز اینگونه خوار آمدم
ز سردادگان شرمسار آمدم
بیت ۲۲
فسوسا گر آن نامور زادگان
بماندم به جا من نژند و نوان
بیت ۲۳
اگر بود فرّ پدر بر سرم
فسرده نکردی کسی خواطرم
بیت ۲۴
سوی بی پدر هیچ کس ننْگرد
اگر آهش از چرخ دون بُگذرد
بیت ۲۵
ایا مرگ لختی بچَم بر سرم
کزین پس به گیتی درون ننگرم
بیت ۲۶
ز بس نالهی نوجوان از حرم
زنی کِش بدی مادرِ محترم
بیت ۲۷
کجا بخمه نام گرامیش بود
دو گیتی به خطّ غلامیش بود
بیت ۲۸
برون آمد آشفته آسیمه سار
به گلبرگ از نرگسان اشکبار
بیت ۲۹
جوان را به زانوی غم دید سر
به دل دردناک و به لب مویه گر
بیت ۳۰
بیامد ز زانو سرش بر گرفت
چو جانَش به آغوش اندر گرفت
بیت ۳۱
ببوسید رویش ببویید موی
سوی ناز پروردِ خود کرد روی
بیت ۳۲
که ای نور دیده چه حالست این؟
چه اندوه و رنج و ملالست این؟
بیت ۳۳
مبادا غمین خاطرِ روشنت
شود رنج تو بهرهی دشمنت
بیت ۳۴
گر از مرگِ یاران چنینی به غم
تو را نیز نوبت رسد دم به دم
بیت ۳۵
مخور غم بچَم زود در دشتِ کین
بشو کشته و روی یاران ببین
بیت ۳۶
ور از کشتن خویش داری هراس
ازین برد باید به یزدان سپاس
بیت ۳۷
تو را این چنین مرگ دامادیَست
همه دشتِ کین حجلهی شادیَست
بیت ۳۸
خرید است یزدان ز تو جان پاک
بتاز و بده جان به جانانِ پاک
بیت ۳۹
شو ای باز عرشی نشستِ خدا
به لاهوت و بنشین به دست خدا
بیت ۴۰
علی را در آغوش منزل گزین
به زانوی جدّت پیمبر نشین
بیت ۴۱
جوانی بدین فرّ و این بُرز و یال
شگفتا ز کشتن پذیرد ملال
بیت ۴۲
بُوَد خونِ سر، رنگِ رخسارِ مرد
زنان را سزد چهره از درد و زرد
بیت ۴۳
رگِ غیرت آمد جوان را به جوش
بر آورد از گفتِ مادر خروش
بیت ۴۴
بدو گفت کای مهربان مادرم
به دل زین سخن بر زدی آذرم
بیت ۴۵
در این پیکر و جان من بیم نیست
ولی چارهام غیر تسلیم نیست
بیت ۴۶
مرا شاه من چون نفرمود جنگ
چه باشد مرا چاره غیر از درنگ؟
بیت ۴۷
تو خود کن یکی چارهی درد من
ز شه بازجو اذنِ ناوردِ من
بیت ۴۸
پذیرد مگر از تو خواهشگری
نبیند به گفتارِ تو سر سری
بیت ۴۹
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است