باغ ۲ ۵۷ام ۸۰ بیت
به یاد آمدن شاهزاده قاسم را از وصیت نامه پدر بزرگوار و بردن آن را به خدمت امام و عقد بستن آن حضرت فاطمه دخترخود را به آن جناب
چو لختی ببودند زینگونه زار
به یاد آمدش قاسم نامدار
بیت ۱
ز اندرزِ نغزی که بابش حسن
نوشته است با خامهی خویشتن
بیت ۲
بدین سان هم او را بفرموده بود
که چون خیلِ غم بر تو آید فرود
بیت ۳
ز بازوشْ بگشا و برخوان درست
که در خواندَنَش چارهی درد توست
بیت ۴
جوان این شگفتی چو آورد یاد
ز بازو مر آن حرز را برگشاد
بیت ۵
ببوسید و بگشود و لختی بخواند
جهان آفرین را ستایش براند
بیت ۶
به بخ بخ بِرَستَم ز بندِ غمان
به امّید دل آمدم کامران
بیت ۷
همین است منشور آزادیم
همین است سرمایهی شادیم
بیت ۸
همه را ز آن نامه با مام گفت
همال حسن همچو گل برشکفت
بیت ۹
بدوگفت خندان که رنجت مباد
ز تیمار گیتی شکنجت مباد
بیت ۱۰
تو این نامه را سوی فرخنده عم
ببر تا دلت وارَهانَد ز غم
بیت ۱۱
قوی پنجه، شاهینِ گردون گِرای
که بُد عرشیان را همایون هُمای
بیت ۱۲
برآمد ز جای و بشُد نزد شاه
بدو داد آن نامه با اشک و آه
بیت ۱۳
همیگفت هان گر سزا دانیم
نگه کن به منشور قربانیم
بیت ۱۴
کزین پیش فرّخ پدر برنگاشت
مرا بهر این دم به بازو گذاشت
بیت ۱۵
به جانِ همین تاجور شهریار
مرا وارهان از غمِ روزگار
بیت ۱۶
گمان کن مرا حق بدان شه نداد
چنان دان که قاسم ز مادر نزاد
بیت ۱۷
ز پور برادر شهِ تاجدار
گرفت آن گزین نامهی نامدار
بیت ۱۸
چو خطّ برادرْش را بنگریست
فزون تر ز ابر بهاری گریست
بیت ۱۹
ببوسید و چون تاج بر سر گذاشت
ز هامون به گردون برآوا فراشت
بیت ۲۰
بگفت ای برادر کجایی کنون؟
که بینی برادرْت خوار و زبون؟
بیت ۲۱
تو با احمد و حیدر اندر بهشت
من اندر کف دشمن بد سرشت
بیت ۲۲
تو از بادهی کوثرآکنده جام
من اندر صف کربلا تشنه کام
بیت ۲۳
تو را بانوی جنّتی هم نفس
مرا نالهی پردگیها و بس
بیت ۲۴
تو میبینی ای شه جَنان در جَنان
من از خیل دشمن سَنان در سَنان
بیت ۲۵
گذر کن در این پهنه آخر دمی
برآر از دل مستمندان غمی
بیت ۲۶
به فرزند بین در من آویخته
به خاک از مژه خون دل ریخته
بیت ۲۷
همی خواهد از من جواز نبرد
نهان کرده تن را به ساز نبرد
بیت ۲۸
ندانم چه گویم من او را جواب
مرا حیرت است از درنگ و شتاب
بیت ۲۹
فرستم گرش سوی شمشیرِ تیز
برآرد ز من مرگ او رستخیز
بیت ۳۰
و گر گویم او را بمان بر به جای
تو را غیر از این بوده فرمان و رای
بیت ۳۱
دریغا کس آسیمه ساری چو من
ندید و نبیند به دهرِ کهن
بیت ۳۲
پس از مویه شهزاده را پیش خواند
در آغوش مانند جانش نشاند
بیت ۳۳
به رخسار و مویش بمالید دست
بگفت ای مرا بهتر از هر چه هست
بیت ۳۴
شنو تا در این نامه فرّخ پدر
چسان کرده اندرزِ نامی پسر
بیت ۳۵
نوشته است کای قاسم راد من
جوانِ خردمندِ آزادِ من
بیت ۳۶
چو بینی که عمّت ز یثرب دیار
شود سوی دشت بلا رهسپار
بیت ۳۷
چو دیدی که از کوفیان خیل خیل
روان شد به رزمش به کردار سیل
بیت ۳۸
چو دیدی سنانهای افراخته
دلیران رده در رده ساخته
بیت ۳۹
چو دیدی دلیران و یاران او
ز هر سو پی رزم بنهاده رو
بیت ۴۰
مباد ای پسر سخت جانی کنی
بترسی و بیم از جوانی کنی
بیت ۴۱
به جای پدر جان به قربانْش کن
سر خویش را برخیِ جانْش کن
بیت ۴۲
نفرمودت ار جنگ دامانْش گیر
رکاب سرافراز یکرانْش گیر
بیت ۴۳
بزن بوسه سُمِّ تکاورْش را
بجنبان دل مهر پرورْش را
بیت ۴۴
مگر تازدت از پی کارزار
که سازی سر و جان به راهش نثار
بیت ۴۵
نگارش در این نامه این است و بس
چنین نغزْ اندرز ننوشته کس
بیت ۴۶
جز این نیست امروز فرجام تو
برآید زمانِ دگر کام تو
بیت ۴۷
گر این لحظه نفرستمت سوی جنگ
خدا را بود حکمتی در درنگ
بیت ۴۸
یک اندرز فرموده بابت به من
مرا گفته در گوشِ جان این سخن
بیت ۴۹
به من گفته کای زادهی فاطمه
به صحرای پرخوف و پر واهمه
بیت ۵۰
چو بگشایَدت دست تقدیر بار
به فرزند من دختِ خود را سپار
بیت ۵۱
بمان کاین وصیت به جای آورم
پس از هر چه خواهی ز من بگذرم
بیت ۵۲
شنید این چو شهزادهی نوجوان
بدو گفت کای عمِّ روشن روان
بیت ۵۳
چنین روز کای روز دامادیَست؟
دمِ غم بوَد، نِی گهِ شادیَست
بیت ۵۴
مرا ماتم از اینچنین سور به
ز بنگاه عشرت لب گور به
بیت ۵۵
گرازان همه چیره شیران زبون
همه پهنه مانند دریای خون
بیت ۵۶
دل پردگیها چو سیمابِ ناب
ز غرّیدنِ کوس در اضطراب
بیت ۵۷
تو تنها و بدخواه چندین هزار
نمانده ز یاران یکی نامدار
بیت ۵۸
چِسان من نشینم به بزم سرور؟
چگونه نمایم به پا جشن و سور؟
بیت ۵۹
همین دم فرستم به میدان رزم
که پیش من آن بِه ز ایوان بزم
بیت ۶۰
بدو گفت آن خسرو کم سپاه
که من سر نپیچم ز فرمان شاه
بیت ۶۱
سپارم به تو این زمان دخت خویش
پس آنگه سوی رزم نِه پای پیش
بیت ۶۲
بگفت این و بگرفت دست جوان
ز میدان به خرگاه خود شد روان
بیت ۶۳
پسرهای شیر خدا را تمام
به بر خواند فرزند خیرالانام
بیت ۶۴
یکی کرسیِِ عرشْ مقدار داشت
بیاورد و بالای خرگه گذاشت
بیت ۶۵
برآمد به کرسی چو احمد به عرش
زمین از رخِ گَردِ خورشید فرش
بیت ۶۶
پس آنگه یکی خطبه آغاز کرد
سزا ذات حق را ثناساز کرد
بیت ۶۷
خداوند و پیغمبران را ستود
به شیر خدا هم نیایش نمود
بیت ۶۸
سپس گوهری را ز کان رسول
که همنام بُد با گرامی بتول
بیت ۶۹
به مِهرِ شهادت به قاسم بداد
از آن مِهر شد تازه داماد شاد
بیت ۷۰
به مِهر شهادت چو آن عقد بست
از آن عقد، عقد دو گیتی گُسست
بیت ۷۱
بپوشاند پس بر برادرْ پسر
ز سر تا به پا رَختِ فرّخ پدر
بیت ۷۲
تو گفتی شه دین حسن زنده شد
جهان از فروغش فروزنده شد
بیت ۷۳
پس آنگه بدین گونه فرمان نمود
که بر پا نمایید یک خیمه زو
بیت ۷۴
چه خیمه طنابش ز گیسوی حور
به رَشک از شکوهش بهشتی قصور
بیت ۷۵
به داماد بسپرد دست عروس
بدان دو دلش پر دریغ و فسوس
بیت ۷۶
بدان نغزْ خیمه فرستادشان
خود آمد سوی پهنه دامن کشان
بیت ۷۷
از آن سوی چون قاسم نوجوان
سوی خیمه شد با همالش روان
بیت ۷۸
گهی دیده بر جفت خود میگشاد
گه از محنت شاه میکرد یاد
بیت ۷۹
زمانی نگه بر زمین میفکند
زمانی گِرستی به بانگ بلند
بیت ۸۰
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است