باغ ۲ ۵۹ام ۶۶ بیت
به میدان فرستادن امام علیه السلام قاسم را وگفت وگوی آن جناب با عمر و حمله کردنش به لشکر
به شکل کفن کرد رختش به بر
زدش بوسه بسیار بر چشم و سر
بیت ۱
بگفت این تو، وین پهنهی رزمگاه
برو کِت خداوند بادا پناه
بیت ۲
دریغا که تیغی شد از مُشت من
که بِشکِستَنَش بِشْکَنَد پشت من
بیت ۳
همی رفت داماد و شه میگریست
بدان هر دو تن مِهر و مَه میگریست
بیت ۴
چو آمد دمان سوی آوردگاه
تو گفتی فرود آمد از چرخ ماه
بیت ۵
یکی خردسال از نژاد علی
فکند از پی رزم اسب یلی
بیت ۶
که در سوگش این سالخورد آسمان
بگرید همی تا بپاید زمان
بیت ۷
خروشید کای بد سِگالان دین
منم شِبلِ شیر جهان آفرین
بیت ۸
منم قاسم، آن صفدر نامور
قسیم جحیم و جَنان را پسر
بیت ۹
حسن، شاه ابرار، باب من است
کجا چرخ را توش و تاب من است؟
بیت ۱۰
نیا مصطفی مامِ بابم بتول
که زهرا همی خوانَد او را رسول
بیت ۱۱
همین شه که او را نباشد کسی
بکُشتید یاران او را بسی
بیت ۱۲
خداوند دین است و عم من است
به دیدار من چشم او روشن است
بیت ۱۳
منم بدرِ تابانِ چرخِ یلی
منم پر گهر تیغِ دست علی
بیت ۱۴
به مردانِ شیر اوژنِ تیغ زن
دهد مژدهی مرگ، شمشیرِ من
بیت ۱۵
مرا لب چو زاینده از شیر شُست
دلم رزم و سرپنجه، شمشیر جُست
بیت ۱۶
به گهواره فرّ یلان داشتم
بَر و بازوی پردلان داشتم
بیت ۱۷
کنونم که از سیزده بیش سال
نرفته است ای مردم بد سِگال
بیت ۱۸
بلند آسمان زیر دست من است
اجل پیروِ تیرِ شستِ من است
بیت ۱۹
مرا کشته خواهد خداوندِ من
برای همین است جانم به تن
بیت ۲۰
اگر بَرکنند از تنم زنده پوست
نتابم سر از عهد و پیمانِ دوست
بیت ۲۱
به جانان سپرد آنکه جان او نمرد
نبرد وفا هر که جان باخت برد
بیت ۲۲
به لشکر گر ایدون تنی هست مرد
نهد پایِ مردی به دشت نبرد
بیت ۲۳
بسی گفت زاین سان و از آن سپاه
نیامد تنی پیش او رزم خواه
بیت ۲۴
چو نوباوهی مجتبی آن بدید
به سالارِ لشکر خروشی کشید
بیت ۲۵
که ای زادهی سعدِ بد روزگار
همانا نترسی ز پروردگار
بیت ۲۶
ندانی تو ای مردِ با خشم وکین
که فرموده پیغمبر راستین
بیت ۲۷
حسین است جانِ تنِ روشنم
ز جان و تن اوست جان و تنم
بیت ۲۸
همانا نباشد تو را استوار
گزین گفت پیغمبرِ تاجدار
بیت ۲۹
وگرنه به جان و تن مصطفی
پسندی چرا کین و جور و جفا
بیت ۳۰
مریز این همه خون آل رسول
مکُش بیش ازین زادگان بتول
بیت ۳۱
بِهِل تا که این تاجور شهریار
ازایدر روَد سوی یثرب دیار
بیت ۳۲
بسی ظلم کردی و کین توختی
دل شاه دنیا و دین سوختی
بیت ۳۳
گهِ آن نیامد دگر کَز گناه
پشیمان شوی عذر خواهی ز شاه
بیت ۳۴
عمر از سپاه خود آواز داد
که ای نوجوان ستوده نژاد
بیت ۳۵
گهِ آن نیامد که دیگر شما
پذیرید فرمان سالار ما
بیت ۳۶
ازین جنگجویی پشیمان شوید
به جان و تن خویش رحم آورید
بیت ۳۷
به دنیا درون کامرانی کنید
به آسودگی زندگانی کنید
بیت ۳۸
بدو گفت شهزاده کَاْهْریمَنت
چو جان جای کرده است اندر تنت؟
بیت ۳۹
که از راه دین روی بر گاشتی
بُریدی زحق رشتهی آشتی
بیت ۴۰
برآنی که مُردن برای تو نیست
همی جاودانه ببایَدْتْ زیست
بیت ۴۱
ندانی جز اندک نمانی که مرگ
ز شاخ جهان ریزَدت بار و برگ
بیت ۴۲
بگو با من از راستی رخ مَتاب
بدین بارهی خویش دادستی آب؟
بیت ۴۳
بگفتا بلی دادهام چند بار
دَهَم نیز اگر باشدم روزگار
بیت ۴۴
بگفتا کجا میپَسَندَد خدای
که سیراب باشد تو را چار پای
بیت ۴۵
سپارند جان، زادگان بتول
ز لب تشنگی شرمدار از رسول
بیت ۴۶
مر این خردسالان شیرین زبان
که از تشنگی میسپارند جان
بیت ۴۷
چنان دان ز آل پیمبر نِیَند
جِگر بندِ زهرا و حیدر نیند
بیت ۴۸
چو آمد از این خردسالان گناه
که باید شد از تشنه کامی تباه؟
بیت ۴۹
اگر کافری گوسفندی کُشد
دهد آب پس تیغ بر وی کِشد
بیت ۵۰
تو لب تشنه از عترت مصطفی
بُری سر زَهی کافر پر جفا
بیت ۵۱
بیَندیش از خشم پروردگار
وزان تشنگیهای روز شمار
بیت ۵۲
ز گفتار شهزادهی کامیاب
ز مژگان همی ریخت از دیده آب
بیت ۵۳
فرو برده در خویش از شرم سر
ندادْ ایچ پاسخ بدان نامور
بیت ۵۴
وزان پس چنین گفت با مردمان
همانا که این ماهرو نوجوان
بیت ۵۵
حسن راست، فرخنده فرزندِ راد
حسین از دل آرا رخِ اوست شاد
بیت ۵۶
همانا ز یاران آن شهریار
نمانده تنی زنده در روزگار
بیت ۵۷
که تن داده بر مرگ این نوجوان
نموده سوی پهنهی کین روان
بیت ۵۸
وزان سو چو شهزاده زان پُر ز کین
ندید ایچ پاسخ بِشد خشمگین
بیت ۵۹
کشید از میان آذرِ آبدار
همان ابر سوزندهی شعله بار
بیت ۶۰
بزد اسب و شُد حمله ور بر سپاه
تو گفتی که حیدر شده رزم خواه
بیت ۶۱
همی تیغ او سَر گِرایی گرفت
بد اندیش را تَرک سایی گرفت
بیت ۶۲
به هر جا که رخشان پَرَند آختی
جهان از سواران بپرداختی
بیت ۶۳
چو دریای تیغش درآمد به موج
سپاهی درآن غرق شد فوج فوج
بیت ۶۴
ز بس کشته افکند در کارزار
زمین گشت چون کوههی کوهسار
بیت ۶۵
پراکنده کرد آن سپه یکسره
صف میمنه ریخت بر میسره
بیت ۶۶
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است