باغ ۲ ۶۰ام ۸۳ بیت
برانگیختن عمر، ازرق شامی را به مبارزت شاهزاده و نپذیرفتن او و فرستادن چهار پسر خود را به میدان وکشته شدن آنها
ز بیمَش سپهدارِ ناپاک زاد
بلرزید چون بید از تند باد
بیت ۱
یکی تیره دل مردِ خنجر زنی
هژبر دژآگاه مرد افکنی
بیت ۲
کجا ازرق بَد گُهر داشت نام
نژاد وی از مرزِ ویرانِ شام
بیت ۳
بُد استاده چون کوه آهن ز دور
نمیکرد رایِ نبرد از غرور
بیت ۴
به بر خواند او را سپهدار شوم
به نیرنگ آهن دلش کرد موم
بیت ۵
بدو گفت کای مرد با زور و فر
به سر پنجه و یال چون شیر نر
بیت ۶
پرآوازهی توست روی زمین
بدین یال و بُرز و برِ سهمگین
بیت ۷
ز شاهنشه شامیان سالیان
بسی سود آید تو را بی زیان
بیت ۸
به پاداش آن بخشش و خواسته
یکی کار ِکین را شو آراسته
بیت ۹
برو زین دلاور برآوَر دمار
مرا و سپهدار، دل آسوده دار
بیت ۱۰
بدو گفت ازرق که در مصر و شام
به مردی چنانَم بلند است نام
بیت ۱۱
که با یک هزار از سوارانِ کار
شمارَندَم انباز در روزگار
بیت ۱۲
تو خواهی که نامم درآری به ننگ
ابا خردسالی فرستی به جنگ
بیت ۱۳
به رزم یکی شیر مَردَم گمار
که گردد هنرهای من آشکار
بیت ۱۴
ز ازرق عمر چون بدین سان شنفت
بدو خندهی خشمگین کرد و گفت
بیت ۱۵
چنانی که گفتی وزان برتری
گواهم تو را اندرین داوری
بیت ۱۶
ولیکن ازین دودهی نامور
چنان چونکه باید نداری خبر
بیت ۱۷
اگر نام این دودمان را به کوه
بخوانند کوه از وی آید سُتوه
بیت ۱۸
و یا برفلک درنوردَد به هم
و یا بَر به دریا بخوشد زِ نَم
بیت ۱۹
همه با دلیری ز فرخنده مام
بزایند این دودهی نیک نام
بیت ۲۰
ز کس این دلیری نیاموختند
ز حیدر به میراث اندوختند
بیت ۲۱
تو مشمار بازیچه پیکارِشان
ز نیروی یزدان بِدان کارشان
بیت ۲۲
از اینان یکی کودک خردسال
ز ما یک سپه مرد با سُفت و یال
بیت ۲۳
برو کانچه گفتم بیابی درست
اگر نه بهانه نبایدْت جست
بیت ۲۴
اگر زنده برگشتی از این جوان
زهر مرد افزونی اندر جهان
بیت ۲۵
بگفتا نشاید به افسون و بند
مرا آوری پستْ نام بلند
بیت ۲۶
بدین بُرز و بالا و این سُفت و یال
نخواهم شدن پیش این خردسال
بیت ۲۷
مرا چار پور است هر یک دلیر
که رخ برنتابند از رزم شیر
بیت ۲۸
فرستم به رزمش یکی زان چهار
که آید روا کام فرمان گزار
بیت ۲۹
بگفت این و برگشت در جای خویش
مهین زادهی خویش را خواند پیش
بیت ۳۰
برآراست او را به ساز ستیز
بگفتش که زی پهنه بشتاب تیز
بیت ۳۱
سر این جوان را در آور به گَرد
چو باد دمان سوی من باز گرد
بیت ۳۲
مبادا که سست آوری کارزار
که نزد سپهبد شوَم شرمسار
بیت ۳۳
چو بشنید این از پدر زشتخوی
به پیکار شهزاده آورد روی
بیت ۳۴
هم از گَرد ره بر جهانجو بتاخت
عِنان درکشید و سَنان برفراخت
بیت ۳۵
چو شهزاده آن حمله از وی بدید
یکی نعرهی خشمگین برکشید
بیت ۳۶
بیفکند بر سینهی نابکار
سَنانی گَزاینده مانند مار
بیت ۳۷
ستمگر سپر داشت ز آهن به دست
نشد کارگر نیزه درهم شکست
بیت ۳۸
به خشم اندر آمد نَبَرده جوان
سَنان را بیفکند و تیغ از میان
بیت ۳۹
برآورد و بر بد گهر حمله کرد
همیخواست از وی برآوَرد گَرد
بیت ۴۰
هم آورد هم نیزه یک سو فکند
کشید از میان آبداده پَرَند
بیت ۴۱
سِپَر بر سر آورد دامادِ شاه
چو مه شد نهان زیر ابر سیاه
بیت ۴۲
ز تیغ بداختر سپر بَر درید
سر تیغ بر دست قاسم رسید
بیت ۴۳
شهنشاه زاده عِنان گِرد کرد
بدان سوی میدان شد از پیشِ مرد
بیت ۴۴
ز دستار یک لخت بُبْرید و دست
بدان لَخت دستارْ محکم بِبست
بیت ۴۵
چو این دید یک تن ز یاران شاه
بیامد دمان سوی آوردگاه
بیت ۴۶
یکی اسپر آوَردَش از شهریار
چو گردون ز سیّاره گوهر نگار
بیت ۴۷
سپر بِستَد و تاخت زی هم نبرد
بگردید با تیغ بر گِرد مرد
بیت ۴۸
ز نو زادهی ازرقِ کینه خواه
بر آهیخت تیغی به فرزند شاه
بیت ۴۹
به ناگه چمان چرمهاش کرد رَم
سوار از چپ و راست بگرفت خم
بیت ۵۰
تهی شد ز سر خود و از پا رکیب
درآمد ز پشت هیون بر نشیب
بیت ۵۱
چون آن دید شهزاده شد گرم تاز
بدو کرد دست دلیری دراز
بیت ۵۲
بپیچید موی سرش را به دست
برآوَردَش از جایگاهِ نشست
بیت ۵۳
همی تاخت پویندهی خویش را
همی برد با خود بد اندیش را
بیت ۵۴
در آن گرمِیَش بر زمین زد چنان
که در پیکَرش خرد شد استخوان
بیت ۵۵
به خونش همه پهنه آلوده کرد
تنش با تکِ باره فرسوده کرد
بیت ۵۶
سَنان و پَرَند آورش برگرفت
مبارز طلب کردن از سرگرفت
بیت ۵۷
به جامه در ازرق بیفکند چاک
بپاشید بر فرق خود تیره خاک
بیت ۵۸
دگر پور خود را سلیحی گزین
بداد و فرستاد زی دشت کین
بیت ۵۹
مگر کینِ رفته بجوید همی
ز رخ گَرد ننگش بشوید همی
بیت ۶۰
بد اختر چوآمد سوی رزمگاه
برآورد آوا به داماد شاه
بیت ۶۱
که کُشتی جوانی سرافراز را
دلیری یَلی ناوک انداز را
بیت ۶۲
که در شام چونان سواری نبود
به خونش کنم روی بختت کبود
بیت ۶۳
بدو گفت فرزندِ ضرغام دین
چه مویی ز سوگ برادر چنین
بیت ۶۴
هم ایدون بر او روانت کنم
به دوزخ درون میهمانت کنم
بیت ۶۵
بگفت این و بر وی بغرّید سخت
سر از پای گم کرده شوریده بخت
بیت ۶۶
چنان نیزهای زد به پهلوی او
که نوکش برون جَست زان سوی او
بیت ۶۷
تهی گشت از اهرمن روزگار
درافتاد بر دشت پیکار خوار
بیت ۶۸
دگرباره ز آنان هم آورد خواست
بزد بانگ بر لشکر و مرد خواست
بیت ۶۹
سِیُم پور ازرق درآمد زِ جای
بیامد سوی شیر رزم آزمای
بیت ۷۰
هم از گَرد ره سبط خیرالامم
مر او را یکی نیزه زد بر شکم
بیت ۷۱
کِش از پشت بگذشت نوکِ سنان
برون شد ز دست بداختر عِنان
بیت ۷۲
درآمد ز پشت تکاور به خاک
پدر شد به سوگِ وی اندوهناک
بیت ۷۳
چو این چارمین پور ازرق بدید
بدان کشتگان جامه بر تَن درید
بیت ۷۴
تکاور به میدان ناوَرد راند
جوان را به دشنام لختی بخواند
بیت ۷۵
چو با آن سرافراز شد رو به رو
بیفکند پیچان سَنان سوی او
بیت ۷۶
شهنشاه زاده ندادَش امان
بدو تاخت توسن چو باد دمان
بیت ۷۷
بزد تیغ و از پیکرش دست راست
بیفکند وزان پهنه فریاد خواست
بیت ۷۸
عِنان را به پیچید نامرد از او
سوی ازرق بَدگهر کرد رو
بیت ۷۹
همیرفت و خون میچکید از بَرش
زره پر زخون و نگون مِغفَرش
بیت ۸۰
به نزد سپاه آمد و جان سِپُرد
روانَش خدا سوی دوزخ ببرد
بیت ۸۱
زِ ازرق چو شد کشته آن چار پور
هُش از مغز او گشت یکباره دور
بیت ۸۲
همی از زنخ کند ریش پلید
گرازانه آوا زِ دل برکشید
بیت ۸۳
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است