باغ ۲ ۶۱ام ۶۷ بیت
کشته شدن ازرق به درک شامی به دست شاهزادهی گرامی
همی گفت کاز زادهی بوتراب
مرا خانهی دودمان شد خراب
بیت ۱
چو کوهی ز آهن بر آمد به زین
هیون تاخت در دشت کین خشمگین
بیت ۲
به آیینهی روی فرزند شاه
چو شد رو به رو گفت آن کینه خواه
بیت ۳
که ای هاشمی کودک نامور
بکشتی ز من چار نامی پسر
بیت ۴
که همتای هر یک به مردی نبود
ز تازی سوارانِ با کبر و خود
بیت ۵
هم ایدون به خون در کِشم پیکرت
ز مرگت بسوزم دل مادرت
بیت ۶
بغرّید مردانه هاشم نژاد
که ای بد گهر مرد نا پاکزاد
بیت ۷
چه نالی تو بر چار فرزند خویش؟
چه سوزی به داغ جگر بند خویش؟
بیت ۸
غم خویش خور سوگ ایشان مدار
که اینک سر آرم تو را روزگار
بیت ۹
به ناگاه چشم خداوند دین
به ازرق فتاد اندر آن دشت کین
بیت ۱۰
که یکران به رزم جوان تاخته
سنان دلیری بر افراخته
بیت ۱۱
به پور برادر بترسید سخت
فرو ریخت خون از مژه لخت لخت
بیت ۱۲
برآورد گریان دو دست نیاز
به درگاه داداورِ چاره ساز
بیت ۱۳
به گفت ای خدای بی انباز من
که هستی نیوشندهی راز من
بیت ۱۴
در این کارزارم یکی یار باش
یتیم حسن را نگهدار باش
بیت ۱۵
بده چیره دستیش بر دشمنا
به مرگش مسوزان روان منا
بیت ۱۶
خدایا ببخشا جوانیش را
میاور به سر زندگانیش را
بیت ۱۷
دراین گفت و گو بود فرخنده شاه
که ناگه خروش آمد از رزمگاه
بیت ۱۸
سَنان یَلی کرد ازرق دراز
سوی میمنه قاسمِ سرفراز
بیت ۱۹
گران کرد قاسم رکابِ سمند
سبک نیزه بر نیزهی او فکند
بیت ۲۰
چو اندر میان طعن چندی گذشت
رخ ازرق از خشم چون قیر گشت
بیت ۲۱
سنانی بزد بَرْ بَرِ اسبِ مَرد
که ماند او پیاده به دشت نبرد
بیت ۲۲
یکی اسب زرّینه برگستوان
شهنشه فرستاد بهر جوان
بیت ۲۳
جوان زد بُن نیزه را بر زمین
چو پرّان تذوری درآمد به زین
بیت ۲۴
خروشان سوی ازرق آورد روی
بدو حمله ورگشت پرخاشجوی
بیت ۲۵
به دستِ دو یل شد دو تیغ آخته
دو بازو به جنگ آمد افراخته
بیت ۲۶
که از بیمِ شیر فلک باخت رنگ
بیفکند بهرامْ خنجر ز چنگ
بیت ۲۷
چو بر تیغ شهزاده بگشود چشم
هم آورد بدِ گوهر آمد به خشم
بیت ۲۸
بگفت این پَرند آورِ آبدار
خود از کشته پور من است ای سوار
بیت ۲۹
به زَهر آب خورده است این تیغ تیز
که با وی همی جُست خواهی ستیز
بیت ۳۰
بدو گفت شهزادهی نامدار
بدین سرفشان تیغِ زهر آبدار
بیت ۳۱
هم ایدون فرستَمْت سوی پسر
که مهمانْش گردد به دوزخ پدر
بیت ۳۲
ازین تیغ نوشانمت زهر مرگ
کفن سازمت آهنین ساز و برگ
بیت ۳۳
نبیند سرت زین سپس خودِ جنگ
نه ترکش به کار آیدت نی خدنگ
بیت ۳۴
بسایم چو افتد زین پیکرت
به نعل سُمِ باره آهن سَرت
بیت ۳۵
شنیدستم این از سوارانِ کار
که هشیار مردی تو در کارزار
بیت ۳۶
بسی از فنون نبرد آگهی
کنون بینمت مغز از هُش تهی
بیت ۳۷
ابر باره ناکرده تَنگِ استوار
چرا تاختی سوی جنگ ای سوار
بیت ۳۸
یکی در نگر تنگ بگسسته را
ابر باره سُتوار نابسته را
بیت ۳۹
خم آورد یال اَزرقِ بد گهر
که بر تنگِ توسن گشاید نظر
بیت ۴۰
ندادش مجال آسمانِ یلی
بیفراشت بازو چو جدّش علی
بیت ۴۱
بزد تیغ و کرد از میانَش دو نیم
سپه را همه گشت دل پر ز بیم
بیت ۴۲
بدو از جهان آفرین آفرین
رسید از بلند آسمان بر زمین
بیت ۴۳
شهنشه فرستاد وی را درود
وزان زخم مردانه او را ستود
بیت ۴۴
چو از زین فُتاد آن دو نیمه سوار
شد او را یله بارهی راهوار
بیت ۴۵
بر آن نامور بارهی تیز گام
زرآموده زین و ستام ولِگام
بیت ۴۶
گُزین پور سبط رسول امین
بزد آن بُن نیزه را بر زمین
بیت ۴۷
بجَست از بَر بارهی راهوار
برآن اسب زرّینه زین شد سوار
بیت ۴۸
یَدَک ساخت اسب خود و سوی شاه
به پیروزی آمد از آن رزمگاه
بیت ۴۹
چو پیش آمد از بارگی شد فرود
دو رخ بر رکاب شهنشاه سود
بیت ۵۰
ز رخ سودنش بر رکابِ هیون
رکاب آهنین بود، شد سیمگون
بیت ۵۱
همی گفت زار ای شه نینوا
جهان را خداوند فرمانروا
بیت ۵۲
از این رزمگه سرفراز آمدم
بکشتم بسی مرد و باز آمدم
بیت ۵۳
چو ازرق دلیری فکندم به خاک
نمودم بر و جوشنش چاک چاک
بیت ۵۴
فکندم در این پهنه پیکرْش را
همان چار پور دلاورْش را
بیت ۵۵
به پاداش این خدمت ای شهریار
یکی جرعه آبم بده خوشگوار
بیت ۵۶
که از تشنگی در تنم تاب نیست
بخواهم کنون مردن ار آب نیست
بیت ۵۷
تو آب آفرین من چنین تشنه لب
دهم جان دراین کارزار ای عجب
بیت ۵۸
شهنشه چو دید آن همه لابهاش
ز مژگان به رخسار خونابهاش
بیت ۵۹
سر تاجدار اندر افکند زیر
زمین را نمود از سرشک آبگیر
بیت ۶۰
بگفت ای ز رویت دلم شاد کام
نکو جُستی امروز در جنگ نام
بیت ۶۱
هزار آفرین بر دلیریت باد
بدان پنجه و زورِ شیریت باد
بیت ۶۲
روان مَنَت برخیِ جان شود
زکار تو خشنود یزدان شود
بیت ۶۳
چه سازم که در دست من آب نیست
ز شرم تو در تن مرا تاب نیست
بیت ۶۴
دم دیگرت ساقیِ سلسبیل
به مینو کند آب کوثر سبیل
بیت ۶۵
دم آخرین است لختی بِچَم
به بدرود غم دیدگانِ حرم
بیت ۶۶
کزین رزم دیگر نیایی تو باز
نسازد کسی دیده سوی تو باز
بیت ۶۷
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است