باغ ۲ ۹۷ام ۳۷ بیت
لباس رزم پوشاندن امام مظلوم به فرزند دلبند و فرستادن او را به میدان رزم
جبين سود پیش شه دین به خاک
بگفت ای تن خلق را جان پاك
بیت ۱
من اينك ز بدرود باز آمدم
به درگاه تو با نیاز آمدم
بیت ۲
بپوشان مرا ساز و برگ نبرد
که انگیزم از جانِ بدخواه گَرد
بیت ۳
مر او را خداوند دین خواند پیش
بپوشید بر پیکرش دِرعِ خویش
بیت ۴
نهادش به سر بهرِ معراجِ عشق
ز دستارِ پیغمبری تاج عشق
بیت ۵
یکی تیغ دادش چو ابروی او
که بُد در خور دست و بازوی او
بیت ۶
کزان بحر آتش بُدی فی المثل
یکی خُرد ماهی نهنگ اجل
بیت ۷
بدو اِسپرِ حمزه را داد شاه
که دارد ز آسیبِ تیغش نگاه
بیت ۸
کدامین سپر کِش دَرَخش قُباب
زدی تیغ بر چهرهی آفتاب
بیت ۹
یکی نیزه دادش که از بیم آن
تن مرگ لرزید چون خيزران
بیت ۱۰
به کاویدن جسم مردان جنگ
زبان کرده تیز و میان بسته تنگ
بیت ۱۱
چو آراست پيكر به برگ نبرد
نشست از بَرِ توسنی رهنورد
بیت ۱۲
چه توسن، نبی خوانده نامش عقاب
به جَستن چو آتش، به رفتن چو آب
بیت ۱۳
بر او چو جولانْش آهنگ بود
چو سوراخ سوزن جهان تنگ بود
بیت ۱۴
بُدی از فرازش چو میل فرود
تو گفتی شهاب درخشنده بود
بیت ۱۵
شدی سوی بالا ز پستی فراز
چو آه دل بانوان حجاز
بیت ۱۶
تو گفتی که بود آن پیمبر نژاد
سلیمان چو بنشست بر پشت باد
بیت ۱۷
سپس شد سوی رزمگاه آن جوان
چو جان از تنِ خسرو دین روان
بیت ۱۸
چو لختی بپیمود شهزاده راه
پیاده همی از پِیَش رفت شاه
بیت ۱۹
به زاری خروشیدن آغاز کرد
سوی نوجوان خود آواز کرد
بیت ۲۰
که آهستهتر ره بپوی ای جوان
یکی باز بین سوی پیر نوان
بیت ۲۱
سوارا بپرس از پیاده خبر
که بهر چهای از قفا ره سپر
بیت ۲۲
شد از رفتنت سست زانوی من
برون رفت نیرو ز بازوی من
بیت ۲۳
بمان تا دگر باره بینم رخت
برم توشه از شکّرین پاسخت
بیت ۲۴
چو شهزاده بشنید آوای باب
فرو جَست از زینِ اسب عقاب
بیت ۲۵
بیفکند خود را در آغوش شاه
تو گفتی بپیوست با مهرماه
بیت ۲۶
چو با هم دمی مویه کردند سر
پدر ماند بر جا، روان شد پسر
بیت ۲۷
شهنشه سوی پاکْ پروردگار
بیفراشت دست و بنالید زار
بیت ۲۸
که باش ای خداوندِ بینا گواه
میان من و این بد اختر سپاه
بیت ۲۹
که کردند بر من چنان کارتنگ
که سازم روان سوی میدان جنگ
بیت ۳۰
جوانی همانند خیرالبشر
به دیدار و کردار و گفتار و فر
بیت ۳۱
به روی نیا داشتم چون نیاز
بدین روی مو کَردمی چشم باز
بیت ۳۲
عُمر را پس آنگاه آواز داد
بگفتا که ای مرد ناپاکزاد
بیت ۳۳
بُریدی چنان چونکه پیوند من
بکُشتی همه یار و فرزند من
بیت ۳۴
بِبُرّاد پیوند تو کردگار
نسازد به دل خواه تو هیچ کار
بیت ۳۵
یکی بر گمارد که در بسترت
ببرَّد سر از کینه جو پیکرت
بیت ۳۶
وزان سوی شهزادهی نامدار
بیامد سوی پهنهی کارزار
بیت ۳۷
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است