باغ ۲ ۱۰۲ام ۴۱ بیت
برانگیختن عمر سعد لشکر را هم گروه به جنگ شاهزاده و زخم بسیار برداشتن آن جناب و آمدن به خدمت پدر به طلب آب
چو دید این چنین پورِ ناپاك سعد
به لشکر خروشید مانند رعد
بیت ۱
که هان لشکر این رسم پیکار نیست
مگر در نهاد شما عار نیست
بیت ۲
بتازید بر وی همه همعِنان
بگیرید گِردش به تیغ و سَنان
بیت ۳
بدو تیر باران نمایید سخت
بدوزید بر پیکرش برگ و رخت
بیت ۴
سپه کاین شنیدند در تاختند
سنان برکشیدند و تیغ آختند
بیت ۵
ز هر سو به شهزادهی بینظیر
ببارید باران شمشیر و تیر
بیت ۶
تن پاک فرزند دلبند شاه
پر از رخنه شد از خدنگ سپاه
بیت ۷
تو گفتی ز بس تیرْ آن نامور
همایون همایی است پُر بال و پَر
بیت ۸
ز بس تیر پرّان و پَرّ عقاب
تو گفتی عقابی است اسب عقاب
بیت ۹
ز هر حلقهی جوشنِ نوجوان
یکی جوی خون شد به هامون روان
بیت ۱۰
بر آن زخمها جوشنش خون گریست
وزو جان داود افزون گریست
بیت ۱۱
ز بس غنچهی زخم رَست از برش
یکی ارغوان زار شد پیکرش
بیت ۱۲
به روی زره گفتی آن تیغ زن
بپوشیده از خون یکی پیرهن
بیت ۱۳
ز بسیاری زخم و آسیب و درد
ز سنگینی برگ و ساز نبرد
بیت ۱۴
عطش راه بیناییِ وی گرفت
که از پیکرش رودی از خون گرفت
بیت ۱۵
چنان خشک شد در دهانَش زبان
تو گفتی که چوبست یا استخوان
بیت ۱۶
ز گرمیِ خور تفته شد جوشنش
همی سوخت از آن تن روشنش
بیت ۱۷
درون و برونش چنان سوختی
که از آه او آسمان سوختی
بیت ۱۸
به سوی پدر شد روان بهر آب
چو جیحون که آرد به دریا شتاب
بیت ۱۹
بیامد پر از خاک و خون چهر پاک
به پوزش بر شَه ببوسید خاک
بیت ۲۰
چو فرزند را شه بدان حال دید
ندانم که بر وی چه آمد پدید؟
بیت ۲۱
به شه گفت شهزادهی نامدار
که ای قُلزُم بخشش کردگار
بیت ۲۲
مرا تشنگی کُشت و از پا فکند
تنم ناتوان گشت و جان مستمند
بیت ۲۳
گر آن سنگی آهنین ساز و برگ
مرا خسته کرده است و جویای مرگ
بیت ۲۴
چه باشد اگر شربتی آب سرد
ببخشی مرا وارهانی ز درد
بیت ۲۵
بکُشتم بسی نامدار دلیر
که بودند با چنگ و دندان شیر
بیت ۲۶
به پاداش این خدمت ای شهریار
به من قطرهای ز ابر رحمت ببار
بیت ۲۷
گَرَم قطرهی آب بخشی کنون
برانگیزم از هینه دریای خون
بیت ۲۸
نترسم از این لشگر بیشمار
که نندیشد آتش ز انبوه خار
بیت ۲۹
بدو گفت گریان شه ای نیکبخت
که باشد به فرّخ نیاکانْت سخت
بیت ۳۰
که بینند زین سان تو را در تَعَب
در این هینه از تشنگی خشک لب
بیت ۳۱
بسی نیز دشوار باشد به باب
که نتْوانَدَت داد یک جرعه آب
بیت ۳۲
برو كاينك از دست خیرالبشر
خوری آب سرد ای گرامی پسر
بیت ۳۳
پس آنگه زبان در دهانش نهاد
ز سرچشمهی عشق آبش بداد
بیت ۳۴
دریغا بُد از تشنگی خشک تر
زبان پدر از دهان پسر
بیت ۳۵
یکی مشتری تابِش انگشتری
که بودش سلیمان به جان مشتری
بیت ۳۶
نهاد آن شه از بهر آرام را
به کامْ آن سرافرازِ ناکام را
بیت ۳۷
زبان مُهر کردش نه آبش بداد
به اسرار حق توش و تابش بداد
بیت ۳۸
رکاب پسر را پدر بوسه داد
به بدرود اهل حرم رخ نهاد
بیت ۳۹
چو آمد به نزدیک آن بارگاه
دویدند پوشیده رویانِ شاه
بیت ۴۰
بدیدند کان شاه پیروز جنگ
چو شاهین برآورده پَر از خدنگ
بیت ۴۱
نظرات پژوهشی ۰
هنوز نظری ثبت نشده است