باغ ۲ ۱۰۵ام ۴۴ بیت

آمدن امام علیه السّلام به بالین فرزند ناکام و زبان حال آن حضرت

شهنشه چو بشنید آوای پور
شکیب از دلش رفت و از دیده نور
بیت ۱
چو آن شیر کو بچه‌ی خویشتن
ببیند به زخمِ گران خسته تن
بیت ۲
غَریوان و غژمان سوی هینه تاخت
چنان کآفرینش ازو زَهره باخت
بیت ۳
برآهیخته ذوالفقار دو سر
وَزو آتش خشمِ حق شعله‌ور
بیت ۴
به هرسو سراسیمه توسن براند
به آوازْ فرزند خود را بخواند
بیت ۵
سپه کآن بدیدند یکسو شدند
گسسته دَم و سُست نیرو شدند
بیت ۶
چو آمد به بالین فرزند، شاه
به دریای خون دیدش اندر شِناه
بیت ۷
سر و پیکر از تیغ كين چاك چاك
ز خاشاک بسترْش و بالینْش خاک
بیت ۸
ز اختر فزون زخم بر پیکرش
دو پیکر پدید آمده از سرش
بیت ۹
بر آورد آه از دل دردناک
ز زین اندر افکند خود را به خاك
بیت ۱۰
به دست و به زانو همی‌رفت پیش
چنان تا به بالینِ دلبند خویش
بیت ۱۱
گرفت آن سر چاک را در کنار
که از تاجِ خورشید و مه داشت عار
بیت ۱۲
پس آنگه به رخسار او سود روی
زدش بوسه‌ها بر لب و روی و موی
بیت ۱۳
برافراشت سر زان رخ پر ز خون
شدش لعل آن ریشِ کافورگون
بیت ۱۴
خروشید از دردِ دل چند بار
چنین گفت با دیده‌ی اشکبار
بیت ۱۵
که بعد از تو ای زاده‌ی بوتراب
شود خانه‌ی آفرینش خراب
بیت ۱۶
پس از تو جوانا ز ابر هلاك
ببارد به فرق جهانْ تيره خاك
بیت ۱۷
تو رفتی از این گیتی کینه‌سنج
بیاسودی از درد و تیمار و رنج
بیت ۱۸
پدر ماند تنها و بی‌غمگسار
به گِرد اندرش دشمن بی‌شمار
بیت ۱۹
چو شهزاده آوای شه را شنود
دم واپسین دیده از هم گشود
بیت ۲۰
لبان را چو گل غنچه از هم شکفت
پدر را درودی فرستاد و گفت
بیت ۲۱
که من رفتم ای باب ناشادمان
تو در پاسِ بخشندهْ یزدان بمان
بیت ۲۲
مرا مصطفی داد جامی پر آب
که بنْشاند از جان من سوز و تاب
بیت ۲۳
ز بهر تو آماده فرموده نیز
بهشتی یکی جام کافور بیز
بیت ۲۴
همی گوید ای تشنه لب کن شتاب
بگیر و بنوش از من این جام آب
بیت ۲۵
بگفت این و زین دِیْرِ ناپایدار
به سوی نیاکان خود بست بار
بیت ۲۶
شهنشه چو جان دادن او بدید
تو گفتی که هوش از سرش برپرید
بیت ۲۷
روان کرد از خون چشمان دو رود
ز آهش جهان گشت پر تیره دود
بیت ۲۸
همی گفت پورا، يَلا، فرّخا
ستاره رخا، شِکّرین پاسخا
بیت ۲۹
مرا یادگار از همایون پدر
به دیدار و کردار و گفتار و فر
بیت ۳۰
سُرور دلم دیده‌ی روشنم
خزان کردی از مرگِ خود گُلشنم
بیت ۳۱
ایا اخترِ تابناکِ پدر
چو زود آمدت زندگانی به سر
بیت ۳۲
چنین است هر اخترِ صبحدم
که تابش فزون دارد و زیست کم
بیت ۳۳
مپندار کَاز تو فرامش کنم
چو گویم سخن یا که خامُش کنم
بیت ۳۴
به گفتارم اندر تویی بر زبان
به خاموشِیَم یادت اندر روان
بیت ۳۵
بگریم بر این چهرِ زیبای تو
و یا بر خَرامنده بالای تو
بیت ۳۶
ندانم بگریم به زخم سرت؟
و یا بر پُر از خاک و خون پيكرت؟
بیت ۳۷
بگریم بر این کام خشکیده‌ات
و یا بر دلِ کام نادیده‌ات
بیت ۳۸
گروهی که کُشتَندتِ ای کُشته زار
برآرَد خداوند از ایشان دَمار
بیت ۳۹
مرا ای جوان داغت از پا فکند
نهال حيات من از بُن بکَند
بیت ۴۰
نمانده است نیرو به بازوی من
در این غم مجو هم‌ترازوی من
بیت ۴۱
ببر سوى جدّت سلام مرا
به مام و پدر گو پیام مرا
بیت ۴۲
دم دیگر آیم به سوی تو شاد
تو را زین ره اندیشه در دل مباد
بیت ۴۳
پس آنگه تنِ کشته را آن جناب
بیفکند بر زین اسبِ عقاب
بیت ۴۴

نظرات پژوهشی ۰

هنوز نظری ثبت نشده است